- از استبداد به کجا؟
شاید پرسش بالا مسخره باشد. خب، معلوم است که از استبداد به آزادی! شما اگر مطمئن هستی که جوابت درست است، من نیستم به دلایل زیر:
1 - در اولین تظاهرات ضد تقلب انتخابات سال گذشته – 25 خرداد – یک پرسش ساده و روشن مردم را به خیابان ها کشاند:
رای من کو؟
و همین پرسش ساده و قابل هضم برای همه، حاکمیت جمهوری ولایت فقیه را در موقعیتی قرار داد که حتا آقای موسوی بعد ها گفت " فکر نمی کردم که کار به اینجاها بکشد." یعنی واقعیت جمهوری ولایت فقیه برای ایشان و دیگر منتقدان تا بدین حد روشن شود. این پرسش ساده و روشن بلایی سر حاکمیت جمهوری ولایت فقیه آورد که حتی سینه چاکان آن را دچار یاس کرد تا آنجا که " استقلال نهاد دین از حکومت را به روشنی مطرح می کنند. – بیانیه 18 موسوی "
رهبری معترض – موسوی، کروبی و خاتمی در آن زمان – با طرح این شعار که مفهومش برای همه قابل هضم و فهم بود، تظاهراتی را در تهران – بی مجوز – باعث شدند* که برای حاکمیت جمهوری ولایت فقیه کابوس بود. البته فقط در تهران، و بدون همآهنگی - دست کم - با مراکز استان ها. چرا؟
الف - این ناهماهنگی با مراکز استان ها مربوط به ناآگاهی این رهبری معترض از عمق نارضایتی مردم بود. اگر آنها می دانستند که نقش منفی جمهوری ولایت فقیه در زندگی مردم چقدر است، می توانستند این هماهنگی را ایجاد کنند تا در یک روز معین در تمام مراکز استان ها این شعار در دست مردم باشد.
ب – انتخابات ویژه تهران نبود که می باید به آن اعتراض کرد. شهرستان ها هم حقی برای اعتراض داشتند که در این تظاهرات شرکت نداشتند. زیرا اصلا در فکر استبدادی، توجه به عموم مردم جایی ندارد. به همین دلیل رهبران معترض، اعتراض تهران را کافی می دانستند. این یعنی تهران، ایران است. یعنی تهران، ولی فقیه دیگر مردم ایران است. این یعنی استبداد محض.
2 - در تظاهرات بعدی شعارها پراکنده بود: از " خامنه ای ولایتش باطله " تا " جمهوری ایرانی " که هیچ یک از این خواسته ها توسط رهبری معترض تایید نشد. شاید آن ها از ته دل با شعار " خامنه ای ولایتش باطله " موافق بودند اما آن را آشکار نکردند. زیرا خامنه ای در انتخابات قبلی هم دست به این کار زده بود باضافه این که نظارت استصوابی بطور آشکار دست وی را برای ساماندهی تمام انتخابات – از مجلس گرفته تا خبرگان – باز کرده بود. موافقت پنهان این رهبری معترض با این شعار به این معنا بود که آنها هنوز به اصل ولایت فقیه ایمان داشتند، اما به ولی فقیه دیگری نیاز داشتند تا هدف هایشان را پیش ببرد مانند خاتمی! گرچه آنها پای بندی خود را به اصل ولایت فقیه هم بارها ابراز کردند، اصلی که حکومت بر مردم را مانند سرپرستی دیوانگان و کودکان می داند. با این نوع تقکر چگونه می توان گفت که ما از استبداد به دموکراسی می رویم؟ گرچه در بیانیه 18 آقای موسوی به " استقلال نهاد دین از حکومت " مطرح شده است که می تواند معناهای متفاوتی داشته باشد. معنای واقعی این جمله را فقط خود آقای موسوی می تواند بگوید . ممکن است بعضی آن را به معنی رد اصل ولایت فقیه بدانند. اما آیا واقعن آقای موسوی و دیگرانی که به ولایت فقیه معتقد بودند و امروز از گروه منتقدان و مخالفان جمهوری اسلامی قرار دارند به رد اصل ولایت فقیه رسیده اند یا این فقط یک تاکتیک است؟ و یا ممکن است به رد این نظریه رسیده باشند اما نمی دانند که بجایش چه چیزی باید بیاید. آنها تا بحال به هیچ وجه از حکومت " جمهوری " بدون پیشوند و پسوند حرفی نزده اند. اگر آنها واقعن به " استقلال نهاد دین از حکومت" رسیده اند باید در برابر جمهوری اسلامی که بر مبنای حاکمیت نهاد دین بر سرنوشت یک کشور است، عنوان دیگری بر گزینند.
3 - تنها شعار روشن دیگر در طول این یکسال " یا حسین، میرحسین " بود که به معنای گذاشتن یک شخص بجای دیگری بود. جابجایی افراد در یک سیستم نمی تواند آن سیستم را – علی رغم میل افراد – تغییر دهد. یک سیستم با قوانینش شکل می گیرد و تا این قوانین عوض نشوند، جابجایی افراد نقش مهمی را ایفا نخواهد کرد. جالب این جا است که رهبری معترض هم در طول این یکسال قوانین مشخصی را مورد اعتراض قرار نداد. در تظاهرات متعددی که برپا شد، رهبری معترض گرفتار در تار و پود توهمات ایده ئولژیک نتوانست توان مردم برای اعتراض به قانون و یا قوانین مشخصی را – مانند لغو نظارت استصوابی – بکار بگیرد. به همین دلیل نتوانست نیروی عظیم مردم را در جهت معینی هدایت کند و در نتیجه همان پراکندگی و ابهامات در شعار ها ادامه یافت.
4 – نا آگاهی رهبری معترض بزرگترین ترمز نهضت آزادی خواهی ایران است. نمونه های این نااگاهی را می تواند به روشنی در بیانیه های آقای موسوی دید:
الف – در بیانیه های پیشین آقای موسوی هرگز از نارسایی سیستم انتخابات و بازرسی آن در جمهوری اسلامی حرفی زده نشده است ( بازخوانی خود 6 )
ب – پس از یک سال و کاهش نیروی تظاهرات مردم ، آقای موسوی در بیانیه 18 بطور روشن از لغو نظارت استصوابی سخن گفته است. اما فقط سخن رفته است و نه این که مردم را برای اعتراض به وجود چنین قانونی دعوت به راه پیمایی و اعتراض مسالمت آمیز کند. از اجرای این قانون حدود بیست سال می گذرد و ایشان تا بحال به عمق تاثیر این قانون در رشد استبداد توجه نکرده است. تنها کسی که به این قانون در موقع تصویبش توسط شورای نگهبان اعتراض کرد آقای کروبی بود که صدایش به جایی نرسید و البته مزدش را گرفت و در انتخابات بعدی مجلس صلاحیتش توسط همین قانون رد شد.
پ – پس از سی و یک آقای موسوی به " استقلال نهاد دین از حکومت " رسیده است، اما نتیجه ی این رویش معلوم نیست که چه چیزی باید بجای جمهوری اسلامی بنشیند.
5 – وقتی رهبری معترض در انتخاب راه خود دچار گمگشتگی باشد ، نخواهد توانست هدف های اعتراضی معینی را به مردم نشان دهد. آیت اله خمینی یک سخن داشت و یک هدف را به مردم نشان داد: شاه باید برد! اما رهبری معترض کنونی از این روشن سخن گفتن ناتوان است. البته این یک قیاس مع الفارق است، اما در همین محدوده ی امروزی معرفی قوانینی که غلط هستند به مردم و دعوت همگان برای اعتراض چنین قوانینی نیز روشن سخن گفتن است.
البته تغییرات در بیانیه های آقای موسوی گام های کوچکی نیست که نادیده گرفته شوند، اما درست به دلیل همان توهمات ایده ئولژیک پیشین، در تظاهرات بعد از " رای من کو؟ " رهبری معترض نتوانست شعار یکدست و قابل قبولی در عرصه عمومی عرضه کند تا جنبش را گام به گام پیش ببرد.
به دلایل بالا است که می پرسم " از استبداد به کجا؟ "
امید است که رهبری معترض و همه ی معترضین ، گام های روشنی در بازخوانی گذشته برداشته و نقد را در حوزه خود به رسمیت بشناسند . در این صورت است که تفاوت حاکمیت مردمی با حاکمیت ایده ئولژیک آشکار می شود.
*" باعث " شدند. زیرا در همان روز صبح روز 25 آقای موسوی و خاتمی از شرکت نکردن در تظاهرات سخن گفتند اما چون زمانش دیر بود و نمی توانستند مردم را از تظاهرات بازدارند، خودشان هم در آن شرکت کردند. ( متاسفانه این بیانیه را نگه نداشته ام. اگر پیدا کردم نشانی اش را همین جا می نویسم )
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بازخوانی خود ( 6 ) قانون در جمهوری ولایت :
http://hafezehtarikhi.blogspot.com/2010/06/6.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر