۱۳۹۷ اسفند ۵, یکشنبه

کی جمهوری اسلامی عوض می شود؟



این پرسشی است که بسیاری منتظرند خیلی زود جوابش را دریابند! زیرا همه مایلند هر چه زودتر از وضعیت وخیم امروز و شاید وخیم تر فردا رها شوند و یک نفس راحتی بکشند!!

آقای خلجی سخنانی دارد در « انجمن کتاب تورنتو »‌ برای این موضوع و جوابی به این پرسش همگانی . این سخنان در سه بخش   ۱۹ ، ۱۵ و ۲۱ دقیقه تنظیم شده اند. که می توانید جدا گانه و با فرصت کافی به آنها گوش کنید. 


البته عنوان سخنرانی ایشان این است : 

  • چرا در ایران انقلاب نمی شود » 

در بخش اول : 

 که با معرفی ایشان شروع می شود، ایشان حرف زدن در مورد سیاست را از زاویه های متفاوت مطرم می کند و در نیمه دوم توضیح می دهد که حرف هایش از زاویه یک فعال سیاسی، از دیدگاه یک فرد حزبی یا سازمانی، و از موقعیت یک استراتژیست سیاسی نیست، بلکه  سخنانش از دیدگاه یک تحلیل گر سیاسی است که  ارتباط بین همپوشانی نهادهای سیاسی و بازیگران سیاسی و هر چیزی که به زندگی فرد در جامعه مربوط است را می بیند و مطرح می کند.

در بخش دوم : 

ایشان در مورد ماهیت جمهوری اسلامی که « دو گانه سوز » است و هم یک هسته متمرکز قدرت همه چیز را هدایت می کند و هم بظاهر انتخاباتی دارد و  مردم را به پای صندوق رای می کشاند تا در جهت خواسته های هسته متمرکز قدرت افراد مورد نظر آن هسته را انتخاب  و قدرت مرکزی کارش را توسط این نمایندگان به پیش ببرد.

نمونه های از کشورهای دیگر هم ارائه می شود که مشابه جمهوری اسلامی اند. 

در بخش سوم : 

به این می پردازد که چنین حاکمیت هایی چه اثرات تخریب فرهنگی ایجاد می  کنند و همه اقشار را گرفتارش می کنند و در پایان به این می رسد  به جواب پرسش اصلی می رسد : چه هنگام جمهوری اسلامی تغییر می کند: 

۱- حمله نظامی از خارج. بکلی این نظر به دلیل سیاست های غرب و امریکا را رد می کند. 
۲ - تحریم ها که اگر چه شکننده اند اما هدف سرنگونی جمهوری اسلامی نیست، بلکه به پای میز مذاکره کشاندن و محدود کردن سیاست های خارجی آن است. او معتقد است که اگر جمهوری اسلامی نظرات غرب را بپذیرد، امریکا و اروپا همان روابط حسنه ای که با عربستان دارند، با ایران هم خواهند داشت و کاری به کار سیاست های داخلی جمهوری اسلامی ندارد. 

او آب پاکی روی دست کسانی میریزد که منتظر یک امام زمانند که بیاید و زندگی انها را بی زحمت سر و سامان دهد و بگوید بفرمایید خوش باشید!

جواب او به این پرسش این است: 

۱ - ما ایرانیها نیازمند توجه به تجربه جهانی هستیم . ما تافته جدا باقته ای از مردمان خاورمیانه نیستیم و ما باید ادعاهای برتری هایمان را بنا به تاریخ طولانی گذشته کنار بگذاریم.  با حرف هیچ کاری نمی شود و این روش حکومت های توتالیتر است مانند جمهوری اسلامی. این توجه باید بویژه به کشورهایی بشه که وضعشان از ما بهتر بوده اما بازهم به دامن توتالیتر افتاده اند

۲ - تجربه سنت ،گذشته ، ما نیازمند این هستیم که سنت خودمان را جدی بگیریم . صد سال یک نهاد  نیرومند اجتماعی از طرف روشنفکران و فعالان سیاسی ما نادیده گرفته می شد. 

باید برگشت به سنت ، سنت مانند اژدهایی خفته است.گذشته هرگز نمی گذرد، فکر نکنید اگر ما عامدانه گذشته خودمان را فراموش بکنیم ، ما باید با گذشته مان در گیر باشیم و تکلیف خودمان را با بخش های مختلف این سنت یکسره کنیم. هیچوقت یک سره نمیشه اما باید تلاش کرد، داستان جالبی را از اژدهای یخ زده تمثیل می آورد.

این دو عامل باعث می شود که ما در زمان حال به تصمیم های بهتری برسیم  و واقعیت این است که هیچ فرمول خاصی برای همه کشورها و  همه جوامع وجود ندارد و ملت ایران هم باید راه خودش را برای رسیدن به دموکراسی و یک جامعه سالم پیدا کند. 

تا اینجا خلاصه ای از سخنان ایشان تقریبا با همان جمله بندی خواندید، اما اگر به سخنان ایشان گوش کنید، بسیار بهتر است. 

نقدی بر گفتار ایشان باشد برای بعد، شاید فرصتی شد تا سخنان ایشان را گوش کنید و اگر نکته ای در توضیحات وبلاگ افتاده یادآوری نمایید، تا بعد نقدی بر گفتار ایشان منتشر شود. با سپاس




۱۳۹۷ بهمن ۲۵, پنجشنبه

حکومت پهلوی و سکولاریسم تقلبی ! ( ۵ )



اینک به دوره دوم از این حکومت می رسیم: رفتن رضا شاه و آمدن محمدرضا شاه. 

با شرایطی که رضاشاه ایجاد کرده بود، از بین همه ی گروه هایی که سرکوب کرده بود - مذهبی و غیر مذهبی - اولین گروهی که اعلام موجودیت می کند، سازمان فدائیان اسلام است! و دیگری حزب توده!

و هر دو ضد ملیت! : 

اولی جهان اسلامی را می خواست و دیگری جهان کمونیست را !!

اولی می خواست حکومت ایران احکام اسلامی را جاری کند، دومی می خواست حکومت ایران از سیاست جهانی سوسیالیسم - آن موقع قبله گاه سوسیالیسم شوروی استالینی بود - پیروی کند!

چیزی که در هر دو دیدگاه نبود، دموکراسی  است که می تواند مبنایی برای سکولاریسم باشد.

«جمعیت فدائیان اسلام تشکیلات اسلام‌گرای شیعهٔ زیرزمینی در ایران بود که در دههٔ ۱۳۲۰ خورشیدی، به رهبری طلبهٔ جوانی به نام مجتبی نواب صفوی با هدف برقراری حکومت اسلامی تشکیل شد.»



سید مجتبی میرلوحی فرزند سید جواد میرلوحی متولد ۱۳۰۳ در خانی آباد تهران؛ پدرش روحانی بود اما پس از خلع لباس از روحانیت از این کسوت بیرون رفت و وکیل دادگستری شد. او از مخالفین رژیم پهلوی بود ودر سال ۱۳۱۵ به دلیل درگیری با داور وزیر عدلیه رضاخان وسیلی زدن به او سه سال در زندان به سر برد.


کار این سازمان، تهدید و  ترور کسانی بود که معترض به اجرای احکام اسلامی بودند و یا حاضر نبودند به احکام اسلامی گردن بگذارند. جالب این است که از آن موقع تا کنون هیچ آیت الله و مرجعی کارهای این گروه را محکوم نکرده است. رسول جعفریان - تاریخ نگار اسلامی -  تنها کسی است که فقط گفته است:

  • برنامه فدائیان یک برنامه منبری و اجتماعی و سیاسی بدون مبانی است. اهدافی طرح شده، یک نظام رؤیایی اسلامی و ایده آل هم در نظر گرفته شده، راه رسیدن به آن هم طراحی شده و دست به اقدام هم زده شده است. در حالی که بنیادهای فقهی و علمی آن نه در فقه و نه در علم سیاست طراحی نشده است.» 

با این نقد بر فدائیان اسلام، هرگز حاضر نشده است کارهای آنان را محکوم کند!! چرا که این سازمان قوی تر از گذشته در درون جمهوری اسلامی حضور همه جانبه دارد. 

همزمان با قدرت گیری این سازمان، حضور همه جانبه مذهب در حکومت شاه ظاهر می شود. به دو نمونه توجه کنید:


و : 

فدائیان اسلام در این حد هم قانع نبودند و هر کسی را که اندک سخن انتقادی یا مخالفی می گفت مورد هجوم قرار داده و در نهایت اگر نمی توانستند ساکتش کنند مانند کسروی ، ترورش می کردند. اولین ترور کسروی چنین است : 

در ۱۸ آوریل ۱۹۴۵ (۲۹ فروردین ۱۳۲۴) او و دستیارش خورشیدی به کسروی در میدان حشمت الدولهٔ تهران حمله کردند. ضاربان از چاقو و اسلحه‌ای استفاده کرده بودند که با اعانه آیت‌الله حاج شیخ محمد حسن طالقانی، امام مسجد سیف الدولهٔ تهران خریداری شده بود. کسروی به شدت زخمی شد و به بیمارستان منتقل شد. ضاربان او برای مدت کوتاهی بازداشت شدند و با وثیقه‌ای که تاجران ثروتمند بازار تأمین کرده بودند، آزاد شدند.


بعضی از علمای تبریزی فراتر رفته، خواستار محاکمه و اعدام کسروی به اتهام سوزانیدن قرآن مقدس و کفر گویی شدند.

چند هفته بعد از اقدام نافرجام ترور کسروی، سید روح‌الله خمینی از مسلمانان جوان خواست نسبت به «این بی سواد تبریزی» -اشاره به زادگاه کسروی - واکنش نشان دهند. در این نامه سید روح‌الله خمینی، سید احمد کسروی را «یک نفر تبریزی بی‌سروپا» خطاب کرد[۹] و از روحانیونی بود که «مسلمانان با غیرت» را به کشتن «این مرتد جاهل مفسدالارض» فراخواند.

سید محمدصادق روحانی، از مراجع تقلید، می‌گوید وی فتوای قتل کسروی را به درخواست نواب صفوی از سید ابوالقاسم خوئی گرفته و خویی نیز همین فتوا را از سید حسین طباطبایی قمی گرفته‌است. به گمان وی، خوئی بخشی از پول سفر نواب و تهیهٔ اسلحه برای او را نیز پرداخته‌است.

نواب صفوی به محض آزاد شدن از زندان، اعلامیه‌ای با عنوان «خون و انتقام» توزیع کرد و تشکیل گروه فدائیان اسلام را اعلام کرد. گروه بنیادگرایانه شیعی که از ابتدا با طلبه‌های جوان و مسلمانان متعصب شکل گرفت. 

خیلی زود، با تشویق نخست‌وزیر محسن صدر (صدر الاشرف) - که مجتهدی در لباس مردم عادی بود - وزیر آموزش شکایت جدیدی علیه کسروی درخواست کرد، با این ادعا که کتابش علیه شریعت بوده…است. 

هم‌زمان با پیگیری‌های قضایی علیه کسروی، حملات لفظی روحانیون و طرفدارانشان به، به گفتهٔ آنان، کفرگویی‌های کسروی شدت گرفت. در یک واقعه، چهارصد روحانی و طلبه در مسجدی در اطراف خانی آباد در ۲۲ دسامبر ۱۹۴۵ جمع شدند و خواستار قتل کسروی و غارت خانه‌اش شدند که فقط توسط آیت‌الله محمد بهبهانی - مجتهد برجسته در تهران - منصرف شدند.

همانجا. 

می بینیم وضعیت حکومت به گونه ای بوده که رهبران اسلامی آشکارا فتوای قتل صادر می کردند و هیچ ترسی هم از کسی نداشتند.

اکنون داستان ترور کسروی را از زبان فدائیان اسلام کنونی می توانید بشنوید :


یک روز پس از قتل کسروی، بیانیه ای توسط قاتلین او در شهر پخش گردید که در قسمتی از آن آمده است:

روز بیستم اسفند ساعت 11، کسروی بی وطن، کسروی وکیل مردود و قاضی جنایتکاری که پرونده جنایت آن در دادگستری موجود است و نویسندۀ روزنامۀ توقیف شده پرچم و متخصص زبان تراشی و استاد ناسزاگویی و فحاشی و مؤلف کتاب‌های ننگین و گمراه کننده و دشنام دهندۀ پیغمبر اسلام و پیشوایان دین و مردان علم و فرهنگ و سوزانندۀ قرآن مجید و کتاب‌های مفاخر علم و ادب و مدعی پیغمبری و سازنده دین جدید و بالاخره دشمن ایران و ایرانیان، از طرف چهارصد میلیون مسلمانان روز زمین آشکارا کشته شد. آیا چنین روزی عید بزرگ نخواهد بود؟

ویکی پدیا- همانجا.

می بینیم گروهی که می خواهد احکام اسلامی را اجرا کند و این احکام از بنیاد عربی اند و نه ایرانی، کسروی را بی وطن می خواند!!

چگونه می شود حکومتی را که در آن مذهبیون چنین « کو نفس کش » می طلبند، سکولار خواند؟ 

بقیه دارد!





۱۳۹۷ بهمن ۱۷, چهارشنبه

شخصیت گرایی یا پیگیری ایده؟



به نظر شما اعتماد به یک شخصیت می تواند روش خوبی برای آینده باشد یا پیگیری  یک ایده؟ 

شخصیت گرایی :  

نمونه ۱ : مردم ایران به شخصیت های روحانی اعتماد داشتند و بیشتر مردم در زندگیشان مقلد آنها بودند. مشهورترین روحانی آقای خمینی بود که مردم به او اعتماد کردند و دنبالش رفتند. امروز نتیجه آن اعتماد و تقلید از احکام و دستورات ایشان نیست؟ 

نمونه ۲- اگر دربار شاهنشاهی آنقدر از خمینی وحشت نداشت و اجازه می داد نوشته هایش - مانند کتاب ولایت فقیه اش -  چاپ شود و در دسترس عموم مردم باشد، آیا مردم باز هم چشم بسته از روحانیت و گل سرسبدش که وی باشد پیروی می کردند؟ 

نمونه ۳  - اگر مردم کتاب ولایت فقیه ایشان را خوانده بودند و می دانستند ایشان حکومت فقیه را بر  مردم مانند سرپرستی کودکان و دیوانگان می داند، آیا باز هم از ایشان تقلید می کردند و رهبری ایشان را می پذیرفتند؟ 

نمونه ۴ - اگر دربار شاهنشاهی آنقدر از آزادی بیان وحشت نداشت و اجازه می داد همه نوع افکار آزادانه مطرح و نقد شوند، از جمله نظرات آقای خمینی در کتاب ولایت فقیه اش ، آیا مردم و حتا قشر تحصیل کرده دانشگاهی - بی آنکه از نظرات آقای خمینی آگاه باشند - فریفته شعار « شاه باید برود » می شدند؟ 

نمونه ۵ - اکنون که گروه های مختلفی در مخالفت با حاکمیت جمهوری اسلامی شکل گرفته و بیشتر هم در خارج از کشورند، و گروهی از مردم به آنها به شکل امام زمان نگاه می کنند. یکی از آنها آقای رضا پهلوی است که عده ای از مردم بی آن که بدانند وی دنبال چیست و آنچه را که می گوید با واقعیت زندگی اش بسنجند، چشم به وی دوخته اند بی آن که به عاقبت آن بیاندیشند. رفتار و گفتار ایشان در بخش دوم همین نوشته بررسی می شود تا معلوم شود این شخصیت گرایی چه عواقب دیگری در آینده خواهد داشت.

اینها نمونه هایی از شخصیت گرایی است - تقلید از یک شخصیت ، و چه ترس از یک شخصیت -  دو نتیجه را در پی داشته است : 

الف - مردم به اعتماد روحانیت، دنباله رو آنها شدند و کورکورانه فرمان های آنها را اجرا کردند. 
ب - ترس حکومت از یک شخصیت باعث شد که مردم با افکار آقای خمینی در کتاب ولایت فقیه اش و رساله اش آشنا نشوند. زیرا نه کتابش آزاد بود و نه نقد بر نظراتش. 

ایده گرایی : 

نمونه ۱

 - مبارزه با حجاب اجباری - 

اگرچه گروهی از زنان تحصیل کرده از روز اول به این قانون معترض بوده و به خیابان آمدند، 
اگر چه روش زندگی تک تک خانم ها در زندگی روز مره این قانون را به چالش کشید و کم کم توان آن را به ضعف کشاند اما : 

یک نفر پیدا شد که این روش زندگی را از درون خانه ها به سطح جامعه بیاورد به صورت های مختلف : « آزادی ها یواشکی » بعد  « چهارشنبه های سفید » و در ادامه بی آن که وی نقش مستقیمی داشته باشد « دختران انقلاب » در سطح جامعه با همه ی مشکلاتی که برایشان پیش آمد، ظاهر شدند. 

در این میان عده ای شروع کردند که چون طراح این روش مبارزه به امریکا رفته - و حالا که با وزیر امور خارجه امریکا دیدار داشته بد از بدتر - امریکایی است و نباید از او پیروی کرد.

اینان توجه نکردند که ایده روش مبارزه با قانون حجاب اجباری، به معنای مبارزه بر علیه حاکمیت جمهوری اسلامی نبوده و فقط مبارزه با یک قانون غلط بوده است. 

اینان توجه نکردند که این یک ایده است. اینان عوض همراهی و فکر برای روش های مبارزه با قانون حجاب اجباری ، شروع کردند به کوبیدن کسی که این ایده را از درون خانواده به سطح جامعه آورد و کلی فشار روانی برای حاکمان جمهوری اسلامی فراهم کرد که هیچ، موجی از همراهی با چنین ایده ای را هم بوجود آورد.

ممکن است طراح این روش مبارزه با حجاب اجباری، ضعف های بسیاری داشته باشد، اما شخص وی می باید با مدارک مسلم جدا از ایده ای که برای مبارزه با حجاب اجباری داد است ، مورد نقد و بررسی قرار می گرفت که نگرفت. 

نمونه ۲ - 

دموکراسی خواهی: 

امروزه هر منتقد و مخالفی دم از دموکراسی می زند! خب، اصل داستان امری مردمی است اما آیا مدعیان آن در چه وضعی هستند؟ 

اولین حرف دموکراسی این است : همه ی افراد جامعه باید از حقوق برابر برخوردار باشند! 
یکی از کسانی که این ایده را مطرح می کند آقای رضا پهلوی است. در بخش شخصیت گرایی  به امید گروهی از مردم به ایشان بعنوان امام زمان اشاره شد. اما اینجا می خواهیم رابطه ایشان را با  حرف اول دموکراسی بررسی کنیم و ببینیم چقدر ادعای ایشان با زندگی و هدف هایشان می خواند.

الف - هیچکس با عنوان متولد نمی شود که ایشان شاهزاده باشد. 

اگر این گونه باشد یکی مانند من هم باید کارمندزاده باشد، یا گدازاده، یا تاجرزاده، آخوندزاده، راننده زاده، کشاورز زاده، کارگر زاده، غلام زاده، نوکر زاده، گروهبان زاده، تیمسار زاده  ….. می توانید به تعداد شغل های جامعه به هر کس یکه « زاده » بیفزایید. 

آیا ایشان معتقد به چنین چیزی هستند؟ در این صورت اصل اول دموکراسی که « همه ی افراد از حقوق برابر برخوردارند » خدشه دار می شود! اگر هم به چنین چیزی - که بتازگی ژن برتر نام گرفته - معتقد نیست:
چرا دست از « شاهزادگی » بر نمی دارد و نمی گوید که من از این پس شاهزاده نیستم، شاهزاده نخوانیدم  تا از این پس با همه ایرانیان حس برابری داشته باشم . از این پس یک شهروندی ایرانی هستم که خواهان برقراری دموکراسی ام!

ب - اصل اول دموکراسی که برابری حقوقی همه ی افراد شرط لازم آن است، می گوید که همه شهروندان باید کارنامه روشنی داشته باشند تا معلوم شود از اصل برابری پیروی کرده باشند. 
ایشان مسئول کارهای پدرشان نیستند اما : 

ایشان به عنوان وارث شصت میلیون دلاری که چهل سال پیش پدرشان برای روز مبادا در بانک های خارجی ذخیره کرده بوده، چه کردند؟ اینجا: 


این پول ثروت شخصی ایشان نبوده. زیرا رضا خان یک افسر قزاقی بوده که حقوق می گرفته ، نه مالک بوده و نه تاجر. این پول حاصل حکمرانی استبدادی بوده که یکی از کارهای چنین حکومتی غارت ثروت کشور است - همین گونه که در جمهوری اسلامی شاهد آنیم - 

حتا نام خانوادگی ایشان هم نامی است غارت شده. هنگامی که می خواستند نام خانوادگی را در شناسنامه بکار ببرند، رضا شاه نام خانوادگی پهلوی را انتخاب کرد، اما دیدند پیش از وی شخصی بنام محمود پهلوی ثبت نام شده است. رضا شاه دستور داد نام پهلوی او را حذف و بنام خودش ثبت کنند. 

جناب محمود پهلوی هم به عنوان اعتراض نام خانوادگی انتخاب نکرد و امروز بنام محمودمحمود شناخته می شود. ایشان  محقق تاریخ بوده و کتاب مشهور «‌ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم» نتیجه کار ایشان است. اینجا: 

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF

بنابراین وی به عنوان وارث این شصت میلیون غارت شده و - حالا به نام خانوادگی غارت کرده اش کاری نداریم - چه کارنامه ای می تواند نشان دهد جز مصرف پول یک ملت برای زندگی شخصی اش؟ کسی هرگز صورت حساب های هزینه های این پول را دیده است؟ 

این اولین خواسته از ایشان است و گرنه گزارشی بدهند که از سن ۲۰ سالگی تا پیش از اعتراضات مردم به جمهوری اسلامی چه کاری برای ایرانیان رانده شده از ایران و سرگردان در کشورهای مختلف انجام داده است.

 نه تنها ایشان ، بلکه هر مبلغ  دموکراسی - چه سازمانی چه فردی - باید کارنامه روشنی از درآمدها و هزینه هایش داشته باشد. و اگر در خارج کشور است چه خدمات به ایرانیان دربدر شده کرده اند،

این نوشتار به قول و قرارهای وی و دیگر مدعیان دموکراسی  کاری ندارد، به قول سعدی : 

سعدیا گر چه سخندان و مصالح گویی -  به عمل کار برآید به سخندانی نیست.

این فیلم کوتاه  تفاوت تبلیغ یک ایده با واقعیت آن را به ما نشان می دهد:


بنابراین نباید به شخصیت ها توجه کرد و فقط ایده ها مهم اند. حرکت بسوی یک اندیشه درست بهتر است از پیروی شخص! شخص بر حسب منافعش و مصالح شخصی، گروهی، سازمانی، صنفی و حزبی ، تغییر جهت می دهد همانطور که خمینی داد اما ایده هایی که جوابگوی نیازهای جامعه اند، ما را از همراهی در لغزش های  مبلغان آن ایده باز می دارد!

باید بدانیم چه می خواهیم و در پی آن باشیم، و سرنوشت زندگیمان - کشور را  - به دست اعتماد کورکورانه  و تقلید نسپاریم! 




var _gaq = _gaq || []; _gaq.push(['_setAccount', 'UA-20716781-5']); _gaq.push(['_trackPageview']); (function() { var ga = document.createElement('script'); ga.type = 'text/javascript'; ga.async = true; ga.src = ('https:' == document.location.protocol ? 'https://ssl' : 'http://www') + '.google-analytics.com/ga.js'; var s = document.getElementsByTagName('script')[0]; s.parentNode.insertBefore(ga, s); })();