۱۳۹۸ آبان ۲۶, یکشنبه

بازخوانی اندیشه های سیاسی ( ۴ )



سکولاریزاسیون یا سکولاریسم ؟

معنای دوم سکولاریسم.

- معنای دوم سکولاریزاسیون، سکولاریزاسیون مسیحیت است. منظور از آن، گیتیگرایی یا دنیایی شدن دین است. 
امروزی شدن دین و به طور مشخص مسیحیتی که خود را با الزامات و شرایط زمانه و جھان مادی و کنونی ھماھنگ و همساز می کند. مسیحیتی که خود را به رنگ روز در میاورد ( هایدگر) 
  • میدانیم كه سکولاریزاسیون، از جمله، ریشه در جنبش «اصلاح دین» و «پروتستانتیسم» دارد؛ یعنی در آن برداشتِ خاص دینی از مناسبات انسان با خدا که به طور مستقیم به ایمان و وجدان ذهنی هر فرد ، مستقل از اتوریته های کلیسایی ، توسل می جوید و از این طریق راه « خود مختاری » انسان  « در این جهان » را هموار می سازد. »
می دانیم که در قرون وسطی کلیسا همه امور را به خدا نسبت می داد و خود را وسیله ارتباط با خدا به مردم تحمیل کرده بود. 

گیتی گرایی به این معنا بود که:

ما کاری به خدا نداریم، مشکلات و مسائل زندگیمان را باید خودمان حل و فصل کرده و این هیچ ربطی به وجود خدا یا نبود آن ندارد. 

وضعیتی که کلیسا درقرون وسطی برای مردم و خدا ایجاد کرده بود، شبیه آنچه بود که در شیعه  - همزمان با پایان قرون وسطی اروپا - شکل گرفت: مسئله اجتهاد و تقلید!

نگاهی کوتاه به تاریخچه این جریان این تشابه را بیشتر می کند:

 « به نظر می‌رسد سابقهٔ پژوهش در بارهٔ اجتهاد و تقلید به عصر تدوین علم اصول فقه برمی گردد. این موضوع در کتاب‌های اصولی امامی، از زمان نگارش الذریعه الی اصول الشریعه (تألیف سید مرتضی علم الهدی، متوفی ۴۳۶) تا عصر حاضر، بررسی شده‌است. در کتب فقه استدلالی نیز گاه برخی مباحث مربوط به تقلید، ضمن بررسی شرایط فقیه جامع‌الشرایط، بیان می‌شود. »‌   
  • از قرن دهم به بعد، آثار مستقلی در این باره با عنوان الاجتهاد و التقلید یا عناوین دیگر نگاشته شد و پس از شیخ انصاری آغاز رساله‌های عملی با این مبحث رواج یافت. »
  • از زمان تألیف کتاب العروةالوثقی، اثر سید محمدکاظم طباطبائی یزدی (متوفی ۱۳۳۷ ق = ۱۲۹۸ ش) نیز مباحث اجتهاد و تقلید در ابتدای کتب فقهی مطرح گردید. »

این تاریخچه نشان می دهد که هر چه حضور روحانیت در حاکمیت بیشتر شده، مسئله وجوب تقلید هم پر رنگتر شده است. 

الف - تا قرن دهم فقط مباحث مربوط به تقلید ضمن بررسی شرایط فقیه جامع الشرایط بیان می شود.
ب - از قرن دهم - شروع حاکمیت صفویه که فقهای شیعه را بکار گرفته بود - داستان پر رنگتر می شود باضافه این که یادمان باشد :
۱ -  در این زمان دو مشاور مسیحی - برادران شرلی - در دربار شاه عباس بودند که به او مشاوره نظامی می دادند. 
۲ -  وزیر روضه خوانی دربار صفوی به اروپای شرقی می رود تا مراسم و نماد های مسیحیت را برای رهبران اسلامی بیاورد تا بین مردم رواج دهند. تشیع علوی تشیع صفوی - دکتر علی شریعتی.
که به روحانیت شیعه را سازماندهی کردند و مجالس عزاداری را به راه انداختند. نگاه کنید به جریده که بلند ترین بخش آن که در وسط است شکل صلیب دارد. 

پ - از صد سال پیش وجوب تقلید در ابتدای کتب فقهی و نیز توضیح المسائل ها قرار می گیرد، یعنی بدون تقلید حتا آب هم نمی توان خورد و به دستشویی نمی توان رفت مگر آن که به تقلید از دستورات مجتهد عمل کنی!

به این ترتیب روحانیت خودش را رابط خدا و مردم قرار داد و مردم را کودکان و بی عقلان خواند!! و برای کودکان و بی عقلان هم سرپرستی لازم است که روحانیت است!

یعنی روحانیت در ایران همان وضعی را برای خودش ایجاد کرد که روحانیت مسیحی کاتولیک قرون وسطی داشت! و مردم را بالاخره به این باور رساندند که « هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد » و هیچ نقشی برای انسان و توانش در سر و  سامان دادن به زندگی را نمی شناسند!

و این جریان درست خلاف حرکت مدرن در اروپا بود. هر چه در اروپا روحانیت از روی صحنه به پشت صحنه رانده می شد با داستان سکولاریسزایون، در ایران روحانیت بیشتر به صحنه می آمد؛ عقلمان را ضایع و اختیار ما را از خودمان صلب و در اختیار خدا قرار می دهد.

اما این حرکت در زمان حکومت پهلوی با منافع سطنت درگیر می شود و سلطنت در عین حال که از مزایای اجتهاد و تقلید برای مبارزه با اندیشه های نو بهره می گیرد، می کوشد دور آن خط بکشد که منافعش را به خطر نیاندازد. در این بازی موش و گربه استبداد سلطنتی با استبداد دینی - اجتهاد و تقلید - پروتستانیسم اسلامی رشد می کند که نماد آن دکتر علی شریعتی است.

او از یک طرف روحانیت را مورد نقد شدید قرار می دهد و از سویی اسلام را رهایی بخش معرفی می کند فقط و فقط با جملات زیبا. او حتا یک نمونه از تاریخ اسلام در ایران را نشان نمی دهد که جامعه ایران در آن زمان از آسایش مادی و اندیشه ای برخوردار باشد! اما تا دلتان بخواهد از صمیمیت علی می گوید و از مبارزه مسلمانان با غرب! و از نقش انسان مسلمان راستین در رهایی انسان! و حتا او یک نمونه از دوران حکومت علی را نشان نمی دهد که مردم بدون جنگ و خونریزی و در آسایش باشند!

گرچه او فرصت نکرد تا  ببیند « کاشت خویش  هنگام درو » و نتیجه اسلام راستین و علی گونه را ببیند! اما:

رهروانش به شکل دیگر در این « کاشته » حضور فعال داشتند و اکنون پس از چهل سال از سکولاریسم اسلامی سخن می گویند! اصل مقاله را ببینید: 


به این ترتیب سکولاریزاسیون که در حال رشد در جامعه ایران است  این  باصطلاح روشنفکران مسلمان می خواهند راهش را به سوی نوعی دیگر از حاکمیت مذهبی تغییر دهند: 

مذهب از صحنه کنار برود، اما صحنه گردانی کند!

بی دلیل نیست که آقای سروش چنین می گوید:


دلیلش را مردمی بودن خمینی می داند اما نمی گوید این حمایت اولیه از خمینی حاصل همان  داستان واجب بودن تقلیدی بود که از زمان صفویه  کم کم وارد توضیح المسائل ها شد و از شروع مشروطیت در ایران به سخن اصلی مجتهدان تبدیل شد. 

و اینجا به روشنی می گوید که برای حضور دین، دلیلی ندارد که دینداران در صحنه باشند، گاهی لازم است پشت صحنه باشند!


ایشان  یادش رفته  که آقای خمینی با نخست وزیر کردن زنده یاد مهندس بازرگان می خواست همین راه  را برود اما نقشه اش نگرفت و بعد به سرکوب همه ازادیخواهان پرداخت . 

به همین دلیل است که این نظریه پردازان خفاکاری، از سکولاریسم حمایت می کنند و اسمش را می گذارند سکولاریسم اسلامی و نه لائیک ! و دموکراسی اسلامی را اختراع می کنند در برابر دموکراسی لائیک!

و این سخن یکی از پیشگامان سکولاریسم است :

هاروی کُکس Harvey Cox، الهيات‌شناس آمريکايی، در کتاب معروف خود به نام شهر سکولار، شايد برای نخستين بار دريافتی از «سکولاريزم» در مباينت‌اش با سکولاريزاسيون به دست می‌دهد. با اين که خودِ او نيز دريافت و تصويری يکجانبه و مطلق‌گرا از سکولاريزاسيون دارد و اين پديدار را تنها در بُعد دينی - مسيحی‌اش توضيح می‌دهد، نقل فرازی از کتاب او در اين جا بی فايده نخواهد بود:
«سکولاريزاسيون مستلزم فرايند تاريخی‌ای است که به يقين بازگشت‌ناپذير است. در جريان آن، جامعه و فرهنگ از قيموميت و نظارت دين و هم‌چنين جهان‌بينی‌های به غايت متافيزيکی خلاص می‌شوند. ما تأکيد کرديم که سکولاريزاسيون به طور اساسی جنبشی رهايی‌بخش است. اما: 
 سکولاريسم، بر عکس، يک ايدئولوژی است، يک جهان بينی جديد و بدون گشايش است که همانند مذهب عمل می کند. در حالی که سکولاريزاسيون ريشه‌هايش را در ايمان کتاب مقدس می‌دواند و تا درجه‌ای ميوه‌ی اصيل اثرگذاری ايمان مسيحی بر تاريخ غرب است، سکولاريسم چيز کاملاً متفاوتی است... سکولاريسم آن گشايش و آزادی‌ای را که سکولاريزاسيون می‌آورد، تحديد می‌کند.»


و این هم یک نمونه تازه تر از بازجویان و طرح در اندازان جمهوری اسلامی که اکنون بنام اصلاح طلبی سنگ مردم را به سینه می زنند تا بر موج نارضایتی مردم سوار شده و همچنان سوار بمانند : 


می بینید که اولین نفرشان از بازجویان سرشناس جمهوری اسلامی بوه است، جناب آرمین که این جا هم می توانید دخترشان را ببینید که شده است کارمند جناب « جان کری » در امریکا: 


بنابراین  باید از حاکمیت  لائیسیته سخن گفت و از دموکراسی لائیک  و نه از حاکمیت سکولاریسم! تا خط روشنی باشد با بازی موش و گربه دوباره اصلاح طلبان دینی چسبیده به حکومت و نیز آنانی که بظاهر مخالف حاکمیت مذهبی هستند اما در واقع به فکر پنهان کردن حاکمیت مذهب در پشت حاکمیت بظاهر سکولارند.

حاکمیت دموکراتیک لائیک چیست ؟ اینجا:


معنای سوم سکولاریسم در نوشته بعدی.



۱۳۹۸ آبان ۲۱, سه‌شنبه

قرینه های کاذب


      رامین کامران 

یک رشته قرینه های کاذب هست که نه تنها در مباحث عامیانه رد و بدل میشود، بل مقدار قابل توجهی از مقالات روزنامه ای و حتی نوشته های تحقیقی را هم سامان میدهد. این سخنان، از بس که دست به دست شده، بدیهی نما شده و متأسفانه عنایت نگاه نقادی را به خود جلب نمیکند. کلشان را میتوان ذیل سرفصل «فرهنگ عقاید رایج» که روزگاری فلوبر دستمایۀ نگارش فهرستی طنزآمیز کرده بود، گرد آورد. من در اینجا میخواهم فقط به سه تای آنها بپردازم که کمابیش به هم وابسته است و در میدان سیاست مورد استفاده قرار میگیرد و نه فقط مایۀ ملال است، میتواند خطرناک هم باشد و به هر صورت، نقداً اسباب اغتشاش ذهنیست.

۱ - رضا شاه یا خمینی
دم دست ترین و رایجترین دوگانه ای که ظرف این چهار دهه، سینه به سینه نقل شده، برابر هم نهادن رضا شاه و خمینی است. کدامیک از ماست که بار ها نشنیده باشد که رضا شاه بود که درست عمل کرد و امروز هم رضا شاهی لازم است تا آخوند ها را سر جایشان بنشاند و مملکت را به راه ترقی بیاندازد… کمتر کسی البته به این تکملۀ طنز آلود و عمیق هادی خرسندی توجه کرده است که البته بعد از رضا شاه هم محمدرضا شاهی لازم است که کار های پدر را دنبال بگیرد و در نهایت یک خمینی هم لازم است بیاید کار های هر دو را تکمیل کند.
کسانی که رضا شاه را واری خمینی میشمرند و البته آنهایی که دومی را واروی اولی میدانند، بیش از هر چیز به وجه ایدئولوژیک کار توجه میکنند. این دو شخصیت، از این بابت واروی هم بودند، ولی از بابت سیاسی، دو استبداد را در مملکت پایه گذاشتند که هم حق مردم را برد و هم به کشور لطمه زد و هم با سیاست خارجی نادرست مملکت را به فلاکت کشاند. در مقایسۀ دو چهرۀ سیاسی، معیار اصلی سنجش، سیاسی باید باشد و ایدئولوژی فقط بخشی از سیاست است و الزاماً مهمترین بخش نیست. درست که به این دو نگاه بکنیم، خواهیم دید که به رغم تفاوتهایشان و با وجود اینکه دو نوع استبداد متفاوت (اتوریتر و توتالیتر) را به ایرانیان عرضه کردند، به هیچوجه واروی هم نبودند. واروی میراث این هر دو، دمکراسی و آزادی است و برای بیرون آمدن از دور باطل انواع استبداد، باید بدینسو رفت. قرینه قلابی است و باید بی درنگ به دورش انداخت.

۲ - سیاست یا دین
مضار اختلاط سیاست و دین، با پیدایش جمهوری اسلامی، بر ما عیان گشته است. دلیل این آگاهی ناگهانی و بروز واکنشهای شدیدی که شاهدیم، فقط نفس در هم شدن سیاست و دین نیست. ایرانیان کمابیش ناخواسته، از حکومت محمدرضا شاهی که در آن دین و مذهب مسئلۀ روز نبود، به حکومتی جستند که دین را در مرکز سیاست قرار داد و کوشید تا تمامی ابعاد زندگانی فردی و اجتماعی ایرانیان را با ایدئولوژی دینی خود که بیان اسلام راستین میخواند، هماهنگ سازد. ضربتی که ما را به اشکال کار متوجه کرد، آنقدر اختلاط سیاست و دین نبود که ضربت پیدایش توتالیتاریسم اسلامی، وگرنه در رژیم قبلی و قبل از آن هم اختلاط بود، فقط سیاست دست بالا را داشت نه مذهب.
اگر چنانکه باید، نگاهی تاریخی به مشکل بیاندازیم، خواهیم دید که تاریخ ما از کهنترین ازمنه، تاریخ اختلاط سیاست است و دین. البته عملاً در تمامی طول آن، سیاست نیمۀ برتر این زوج بوده است و از موضع قدرت با دین معامله کرده، ولی این نه باید مانع دیدن اصل اختلاط شود و نه درک اینکه ریشۀ مشکل اینجاست،. باید توجه داشت که مشکل اساسی نفس اختلاط است، نه برتری این یا آن.
به عبارت ساده، سوار شدن دوبارۀ سیاست بر سر دین، کلید مشکل ما نیست. اینجا هم دور باطلی در کار است که اگر نخواهیم از آن سر بیرون کنیم، تا ابد گرفتارمان نگاه خواهد داشت. این برتریهای نوبتی که دردی از کسی دوا نمیکند، واروی هم نیست. جدایی دین و دولت، واروی این هر دوست و چارۀ‌ قاطع کار.

۳ - ایران قبل یا بعد از اسلام
ایران، تاریخی دوپاره دارد و نقطۀ شکاف بین دوبخش آن، حملۀ اعراب و تغییر دین است. حاصل اینکه تاریخ ایران را به دو دورۀ تاریخی بخش میکنیم: پیش و پس از اسلام. از این نوع دوره بندی ها در همه جا هست، ولی چرا این یکی این اندازه برای ما موجد مشکل شده؟ تاریخ دراز، معمولاً پر فراز و نشیب است و در بین ملل جهان، فقط ما در پی آمدن مهتری و کهتری را نیازموده ایم…
مشکل برخی از ایرانیان با بخش اسلامی تاریخ کشور، فقط بر سر تغییر دین نیست، و شاید بتوان گفت اساساً هم بر سر دین نیست. چون به رغم اینکه تصاویر ساده شده و ابتدایی از دین زرتشت مورد توجه بسیاری است، تمایل واقعی به بازگشت به دین زرتشت هیچگاه در ایران به خواست گسترده ای تبدیل نشده است. اگر شده بود، لااقل در عصر جدید، مانعی نبود و هر کس میخواست، میتوانست زرتشتی بشود. مشکل اصلی این است که دورۀ عظمت سیاسی ایران، دوران امپراتوری گسترده و در نهایت سروری ایران، در پیش از اسلام واقع شده و با ختمش، بازسازی کشور و احیای اعتبار آن تا صفویه طول کشیده است. 
به عبارت ساده: مشکل اساساً مذهبی نیست، سیاسی است، البته بیانی فرهنگی و مذهبی دارد، ولی ریشه اش سیاسی است. واقعیت تاریخی نامطبوع، فروافتادن از سریر بزرگی است.
ما بیشتر با وجه فرهنگی این دوگانه سازی آشناییم. دسته ای اصولاً مایلند که ایران اصیل را در دوران قبل از اسلام بجویند و این بخش از تاریخ را مرجع مطلق بشمارند. در صورتی که حتی نقطۀ پیدایش ایران را هم نمیتوان، صرفاً به این دلیل که در ابتدا قرار گرفته است، اصیل تر از باقی تاریخش شمرد. از این گذشته، قرار نیست که در بخش اسلامی تاریخ ایران، همه چیز اسلامی شده باشد و مهمتر از همه اینکه مذهب مرجع نهایی تعیین تحولات تاریخ نیست که قرار باشد تاریخ ما را در دو دورۀ آن شکل داده باشد.
البته این گرایش که اساساً سیاسی بوده ولی بعد بیان فرهنگیش غالب شده، در چند دهۀ اخیر که اسلام معنایی کاملاً سیاسی پیدا کرده، دوباره رنگ سیاست گرفته است. کورش نماد این سیاسی شدن دوباره است. بخش پادشاهی میراث مورد علاقۀ طرفداران سلطنت است و از آنجا که کورش از بزرگترین نماد ها رواداری در طول تاریخ است، ابراز ارادت به او، مختص به گروه اخیر نمانده است. بی توجه به اینکه نظام کشورداری کورش و جانشینانش تا حملۀ اعراب، قرنهاست که به تاریخ پیوسته و نمیتوان از آن الگویی برای ادارۀ امروز مملکت استخراج نمود.
ایران قبل و بعد از اسلام دو سرزمین جداگانه نیست. مرز بین این دو، مرزی است که از دیدگاه دوره بندی تاریخی ترسیم شده و همینقدر که در هر دو طرفش از «ایران» صحبت میکنیم، نشان میدهد که تداومی در کار است. اصرار بر بیگانه شمردن ایران قبل و بعد از اسلام، بیش از آنکه به تداوم و گسست دورانهای تاریخی نظر داشته باشد، دستاویز برپایی دو قطب ایدئولوژیک است که مرجعش سیاسی است و در زمینۀ فرهنگی عمل میکند، ولی میتواند در هر زمان بار سیاسی بگیرد، کمااینکه امروز گرفته و احیاناً بهانۀ پاکسازی فرهنگی هم بشود، چنانکه شده.
نگاه تاریخی جدی به ایران، تمامی طول تاریخ این کشور را شامل میگردد و نمیتواند به یک بخش محدود بماند یا اینکه یکی را از بابت اصالت بر دیگری برتری ببخشد. این نوع داوری، کار مورخ نیست و اگر هم کسی بکند، در حد ابراز سلیقه تلقی میشود، نه بیشتر. فروریختن امپراتوری ساسانی، فروریختن دولت بود که کشیدن بار تداوم را بر عهدۀ فرهنگ و جامعۀ ایران انداخت. اینها از عهده برآمدند و بالاخره دولت را بعد از قرنها احیأ کردند که تا به امروز هم سر پا مانده است. بخش عظیم آن فرهنگ غنی که ایرانیان بدان میبالند، در همین دوران «اسلامی» تاریخشان تولید شده است، البته بدون اینکه الزاماً محتوای اسلامی داشته باشد. بخش قبل از اسلام آن که به رغم اهمیتش، حجم محدودی دارد، برای ایرانیان امروز به طور مستقیم قابل دسترسی نیست و به هر صورت، محتوای هیچکدام این دو بخش، تکافوی امروز ما را نمیکند. برای همین هم هست که دو قرن است دست به دامن خارجی هستیم. اینرا هم اضافه بکنم که همگی ما در بخش اسلامی تاریخ ایران زندگی میکنیم. بیخود تصور نکنیم که جای دیگری قرار داریم. این قرینه سازی ها فقط ما را در بارۀ خودمان دچار توهم میسازد و با خود بیگانه مان میکند. ایران، کلی نیست که بتوان دلبخواه تکه و پاره کرد. علاقه به ایران، علاقه به تمامی آن است. آشتی مردم با خودشان و با کشورشان و با تاریخشان، نگاه درست و جامع تاریخی میطلبد و با دوگانه سازی های سست، انجام شدنی نیست.

حرف آخر
حرف آخر من این است که داشتن دید تاریخی و سیاسی درست، به هم بسته است و هر دو مستلزم وسعت نظر و فرا رفتن از این دوگانه های پوچ و مزاحم. باید قاطعاً دانست و پذیرفت که آیندۀ ما در ظرف گذشته مان نمیگنجد.
 این دوگانه های ابتدایی معمولاً به کار عرضۀ سخنان های سست و بی پایه ای میاید که همه جا دست به دست میشود و توهم تسلط بر داده های تاریخی و حتی تصور چاره یابی را ایجاد میکند. ولی این دوبینی، راه به چاره های ساده و دوگانه میبرد ـ هر دو نادرست.  برای درک درست واقعیت باید نگاه جامع داشت و برای یافتن چارۀ واقعی باید دست از این نقش افکنی های کودکانه برداشت.

با سپاس از علی

۱۳۹۸ آبان ۱۶, پنجشنبه

بازخوانی اندیشه های سیاسی ( ۳ )



سکولاریسم چیست؟ 

۱ - خاستگاه « سکولاریسم » این مقوله برآمده از تحولات کشورهای اروپایی است و معانی مختلفی دارد. 
بنابراین ما نمی توانیم معنایی دلخواه از آن بسازیم. اگر چنین کنیم گمراهی در فهم یک مقوله اجتماعی انجام داده ایم، کسانی که به این کار دست می زنند یا نادانند و یا مزدور و می خواهند مردم را گمراه کنند. 
اگر ذهنیتی دیگری داریم برای آن می توانیم مقوله ای تازه ای بسازیم تا تفاوتش با مقولات اجتماعی پیشین روشن شود. 

۲ - معانی سکولاریسم : 
الف - 
  • معنای اول سکولاريزاسيون عبارت است: افول سيادت دين در جامعه. پايان يافتن نقش سياسی و اجتماعی آن در سازماندهی جامعه. خودمختاری و تمايزيابی حوزه‌های مختلف اجتماعی و تبديل مذهب به امری خصوصی است. سکولاريزاسيون، در اين معنا، نزديک به لائيسيته است. از اين رو گاهی لائيسيزاسيون خوانده می‌شود. با اين همه، سکولاريزاسيون، در همين معنای خود، به مفهوم «جدايی دولت و دين» که در لائيسيته وجود دارد، نيست.«

زیرا احزاب مذهبی می توانند با کسب قدرت سیاسی، قوانین مذهبی را وضع و به کل کشور تحمیل کنند از جمله بر اقلیت های مذهبی و یا فکری. که تصویب چنین قوانینی با یک حاکمیت دموکراسی لائیک نمی خواند. 
در حاکمیت دموکراسی لائیک احزاب مذهبی یا هر نوع ایده ئولژی دیگر می توانند حضور داشته باشند بشرطی وقتی در قدرت قرارگرفتند، به وضع قوانین برخاسته بر اساس ایده ئولژی شان اقدام نکنند. 
زیرا در دموکراسی، احزابی که دولت ها را تشکیل می دهند، دولت هایی دائمی نیستند که بخواهند با قوانینشان دیگران را در چنبره خودشان قرار دهند. بلکه دولت ها بر اساس انتخابات  هر چند سال عوض می شوند. 
در این  دولت ها اگر قوانین تبعیض آمیز مذهبی، نژادی ، قومی، جنسیتی تصویب شود، دولت بعدی که ممکن است با ایده های دیگری سر کار آمده باشد، مجبور است این قوانین را لغو کند و قوانین تازه ای تصویب کند و این تصویب و لغو متناقض قوانین چیزی نیست جز سردرگمی مردم و تبعیض در جامعه. 
بنابراین در حاکمیت دموکراتیک لائیک اگر چه همه ی اندیشه های ازادند و می توانند دولت تشکیل دهند، اما نمی توانند قوانینی را به تصویب برسانند که ویژگی برتری و یا تضعیف مذهبی، نژادی، جنسیتی و قومی را به همراه داشته باشند.

در حاکمیت لائیک همه قوانین باید لائیک باشند! هر چند دولت بطور انتخابی در اختیار یک حزب با ایده ئولژی غیر لائیک باشد. اما در سکولاریسم همه قوانین لائیک نیستند و به همین دلیل است که روشنفکران مذهبی و نیز اصلاح طلبان حکومتی از سکولاریسم اسلامی سخن می گویند و نه هرگز از یک حاکمیت دموکراتیک لائیک.

این وبلاگ پیشتر در مورد سکولاریسم اسلامی بطور مفصل نوشته است که می توانید اینجا بخوانید:


نوشته مرتبط :

لائیسیته .




var _gaq = _gaq || []; _gaq.push(['_setAccount', 'UA-20716781-5']); _gaq.push(['_trackPageview']); (function() { var ga = document.createElement('script'); ga.type = 'text/javascript'; ga.async = true; ga.src = ('https:' == document.location.protocol ? 'https://ssl' : 'http://www') + '.google-analytics.com/ga.js'; var s = document.getElementsByTagName('script')[0]; s.parentNode.insertBefore(ga, s); })();