۱۳۹۶ بهمن ۱۱, چهارشنبه

آیا این حاکمیت راه های قانونی برای تغییرات ساختاری را دارد؟



پاسخ : نه،  و آری!!

نه : وقتی تصمیم بگیرند بهر قیمتی شده، ولو با خون صدها هزار نفر، تن به تغییرات ساختاری ندهند!! 

آری : وقتی که ببینند یا باید بروند یا تن به تغییرات ساختاری بدهند، تا هم کشور حفظ شود و هم روحانیت برای همیشه نابود نشود!

این نوشتار بر اساس « آری » است. 

الف - ساختار یک حکومت را معمولن در زمانه ی ما قانون اساسی تعیین می کند. قانون اساسی جمهوری اسلامی دارای چهار نقص عمده است: 
۱ -  الف : بر پایه دین اسلام نوشته شده، 
     ب - بر مذهب اثنی عشری تاکید کرده، 
    پ - و بر لزوم پذیرش ولایت فقیه اصرار می ورزد و
   ت -  از همه اولی تر پذیرش بدون چون و چرای ولایت مطلقه فقیه را سر لوحه کارش قرار داده است.
 به این ترتیب فقط پیروان بی چون و چرای ولایت مطلقه فقیه می توانند در حاکمیت حضور داشته باشند و بس! یک گروه کوچک!!
معمولن اگر قانون اساسی بخواهد همه مردم یک کشور را درحاکمیت شریک کند، باید بر پایه ملی نوشته شود، نه دین، ممذهب و قومیت، رنگ، جنسیت، ثروت … 
۲ - در قانون اساسی هیچ ماده ای وجود ندارد که بازبینی آن را مطرح کرده باشد! در نتیجه این قانون اساسی می تواند همیشگی باشد. به همین علت هم کسانی که باید قانون اساسی را بازبینی کنند، مشخص نشده اند!
۳ - قانون اساسی، تفسیر موادش را بر عهده شورای نگهبان گذاشته است بدون آن که حد و مرز این تفسیرها را مشخص کرده باشد. بنابراین هر تفسیری که شورای نگهبان از بندهای ان بکند، همه باید آن را بپذیرند! حتا رهبر!!
۴- نظارت استصوابی شورای نگهبان که محصول تفسیر شورای نگهبان از قانون اساسی است، عامل مهم برای ایجاد دیکتاتوری است. و ولایت مطلقه فقیه نهایت استفاده را از این تفسیر برای چیدن مهره هایش در مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان و ریاست جمهوری تا بحال کرده است. 
حتا اصل ۹۳ قانون اساسی می گوید مجلس شورای اسلامی بدون شورای نگهبان اعتبار قانونی ندارد. 
می دانیم و به تجربه دیده ایم که  شورای نگهبان - در واقع بیت رهبری -  با همین تفسیرش هر کس را خواسته است به مجلس خبرگان و شورای اسلامی و ریاست جمهوری فرستاده است و بازی انتخاباتی کسانی که از فیلتر نظارت استصوابی گذاشته اند چیزی نبوده جز فریب مردم. 
پس با این قانون اساسی جایی برای خوش بینی نمی ماند که از این مهلکه جان بدر ببریم. 
اما: 
اگر حاکمیت - به هر دلیل - تصمیم بگیرد که انحصار قدرت را از بین ببرد و به سوی دموکراسی حرکت کند، قانون اساسی موادی دارد که بر اساس آن می تواند این کار را بکند.

الف - اختیارات رهبری- ماده ۱۱۰ قانون اساسی تقریبن همه ی اختیارات کشور را به وی داده است و از جمله اصطلاح « حکم حکومتی » را که همه موظف به پیروی از آنند. در مجلس ششم رهبری با حکم حکومتی لایحه قانون مطبوعات را معلق کرد و هرگز تصویب نشد. 
همین امر می تواند در مورد نظارت استصوابی شورای نگهبان انجام شود. رهبری بنا به مصالح کشور از شورای نگهبان بخواهد که این تفسیر را به کناری نهاده و فقط بر حسن اجرای انتخابات اکتفا کند. 

ب - آزادی احزاب. 
در کنار حذف نظارت استصوابی، آزادی احزاب هم باید انجام شود. حتا احزابی که مخالف حاکمیت ولایت فقیه اند، اما ضد اسلامی نیستند. یعنی احزاب ملی و سکولار که ضد دینی نیستند اما غیر دینی اند.  احزابی که معتقدند حاکمیت باید از دین جدا باشد و هر کدام بدون وابستگی به هم، کار خودشان را انجام دهند. یعنی اصل حاکمیت را بر اساس رای اکثریت می دانند نه یک ایده ئولژی مشخص مانند دین.
هر دو این کار می تواند بر اساس قانون اساسی باشد.  اصول و بندهایی از قانون اساسی می تواند  در مورد آزادی احزاب بکار گرفته شوند، عبارتند از:
اصل دوم - بند چ 
اصل سوم - بندهای ۶، ۸، ۹، ۱۴
اصل ششم .
اصل چهاردهم ،
اصل نوزدهم، 
اصل بیست و نهم، 
اصل سی ام،
اصل پنجاه و ششم.
اصل پنجاه و نهم،
بر اساس این اصول و بندها همه ی احزاب می توانند فعالیت انتخاباتی داشته باشند، از جمله احزاب ملی  که  معتقد به جدایی دین از حکومت اند!
در این صورت: 
الف - با حضور نمایندگان واقعی مردم در مجلس، امکان برگزاری رفراندم بر اساس اصل ۵۹ بوجود می آید که می گوید در هر نوع مسئله ای با تصویب دو سوم نمایندگان رفراندم انجام می شود. رفراندمی که به تغییر قانون اساسی بر اساس ملیت شکل بگیرد تا ساختار حکومتی را از مذهبی به ملی تبدیل کند

ب - با حضور نمایندگان در مجلس خبرگان، تکلیف رهبری هم معلوم می شود.

اما آیا واقعن یک حاکمیت منحصر به فرد که همه ی امکانات کشور را  قبضه کرده ، حاضر است دو دستی این همه امتیازات را داوطلبانه به مخالفان و معترضان واگذار کند؟ 

تا بحال هم نشان داده که با صلح و صفا، دوستی و جانم چشمم ، تو نمیری و من مبرم، اهل این واگذاری نیست که هیچ، هر جنبنده ای را داغون کرده حتا یاران نزدیکش را کشته و به بند هم کشیده. 
پس چه راهی وجود دارد تا این حاکمیت ودار شود این تغییرات را بپذیرد؟

مبارزه مدنی و منفی! 

مبارزه منفی فعال علیه شرکت در انتخاباتی که زیر نظارت  استصوابی شورای نگهبان باشد. وقتی اکثریت مردم در چنین انتخاباتی فعالانه شرکت نکنند، و دلیل شرکت نکردن خود را در انتخابات با صدای بلند اعلام نمایند، آن وقت است که حاکمیت بفکر چاره می افتد. حاکمیتی که اکنون مردم از او جدا شده اند  تنهاست. وقتی در انتخاباتش یک عده اندکی شرکت کنند، آن وقت می فهمد که موقع تغییر است. 

تا بحال تحریم فعال انتخابات نتوانسته اکثریت مردم را قانع کند که تنها از این راه است که این حاکمیت در نظر جهانیان بی اعتبار می شود. 

اما اعتراضات اخیر نشان داد که مردم از انتخابات گذشته اند و راه های دیگر را بکار می گیرند.
با  عدم شرکت فعال در انتخابات توسط اکثریت مردم کشور، حاکمیت در سطح جهانی بی اعتبار می شود. با بی اعتباری یک حاکمیت در سطح جهانی :

کشورهای دیگر اعتباری برای آن قائل نخواهند بود. 
از سرمایه گذاری در چنین حاکمیتی خود داری می کنند،
از همکاری های بین المللی کنارش می گذارند. 
از اعتبارات مالی بین المللی نمی تواند استفاده کند، 
در نظر داشته باشیم که :
تمام سرمایه گذاری ها با مشارکت حاکمیت انجام می شود. 
با کاهش سرمایه گذاری ها خارجی، توان اقتصادی رژیم  برای ادامه دیکتاتوری اش کاهش پیدا می کند. 
آخوندها وقتی بی پول می شوند، می گویند اسلام ضعیف است!

زیرا که حاکمیتی که توسط مردمش تحریم شده است، از نظر جهانی قابل اطمینان نیست که با آن قرار داد ببندند. حتا همان ها که قرار داد دارند، در قراردادهایشان واکنش منفی نشان می دهند. تا همین جا دیگر کشورها دیده اند که جمهوری اسلامی مشکلات داخلی و خارجی بسیار دارد، و از پس بحران داخلی اش بر نمی آید. به همین دلیل  شروع کرده اند به پس زدن این حاکمیت!  - و هنوز اکثریت مردم هم  انتخاباتش را تحریم نکرده اندد - برای نمونه این دو گزارش را بخوانید:
پس اگر با هدف : 
لغو نظارت استصوابی و :
آزادی تمام احزاب و سازمان های سیاسی 

انتخابات توسط بیشتر مردم تحریم شود، موقعیت جهانی اش از این هم بدتر می شود. و هیچ کشوری با چنین حاکمیتی وارد گفتگو و همکاری نمی شود. 
ممکن است عده ای بگویند وقتی قرار باشد در انتخابات نظارت استصوابی شورای نگهبان شرکت نکنیم، بهتر است از اول موضوع رفراندم جمهوری اسلامی  آری یا نه را مطرح کنیم. تا کلک قضیه از اول کنده شود و منتظر سالهایی نشویم که رفراندم از طریق مجلس انجام شود. 
البته این هم راهی است. بسته به انتخاب همه ی مردم دارد!
انتخابات مجلس در راه است: شرکت نکردن فعال در انتخابات برای : 
لغو نظارت استصوابی و آزادی همه ی احزاب ، یا : 
رفراندم جمهوری اسلامی آری یا نه؟ 
اما واقعن اگر جمهوری اسلامی نه، چه نوع حکومتی می خواهیم؟ 
نخواستنمان معلوم است ، اما این که چه می خواهیم معلوم نیست. تا ندانیم چه نوع حکومتی می خواهیم، آش همین است  و کاسه همین!
تجربه سال ۱۳۵۷ تجربه تلخی است ، اما درس بزرگی به ما داده است:
باید بدانیم چه می خواهیم!
زمان شاه هم می گفتند شاه برود، همه چی درست می شود. مانع اصلی شاه است. خب شاه رفت، کی آمد و چی شد؟ می بینیم که بسیار بدتر شد و عقب رفتیم. زیرا:
 می دانستیم چه نمی خواهیم، ولی :
 نمی دانستیم چه می خواهیم!! ،
 بطوری که حالا عده ای می گویند اشتباه کردیم. و آرزوی بازگشت حکومت شاهی را می کنند. بد نیست به این فایل گوش کنید. وزیر خارجه شاه سخن می گوید: 
او وزیر خارجه شاه بوده  و می داند که چه کرده اند که به انقلاب سال ۵۷ منجر شد.
ممکن است جمهوری اسلامی برود، یک حکومت دیگر بیاید با نام دیگر اما مردم این وسط بازهم طعمه عده ی دیگری خواهند شد.
بنابراین اول معلوم کنیم ، چه می خواهیم. وقتی معلوم شد چه می خواهیم راهش را هم پیدا می کنیم. تا خواستن معلوم نشود. نخواستن ها راه بجایی نمی برد!
برای این که بدانیم چه می خواهیم. باید فرق درخواست  « لغو نظارت استصوابی و ازادی احزاب  » با « رفراندم جمهوری اسلامی آری یا نه » را بدانیم که موضوع نوشته بعدی است.


۱۳۹۶ بهمن ۳, سه‌شنبه

زندگی کبکی حکومت مطلقه ولایی !!


زندگی که تعطیل بردار نیست، هست؟  اما  اکنون دو گونه زندگی در ایران وجود دارد: 

۱ - زندگی حکومتی 
۲ - زندگی مردمی
زندگی حکومتی : 
امروز پس از چهل سال حاکمیت ولایت مطلقه فقیه بشدت احساس تنهایی می کند، زیرا معترضان با صدای بلند یا می گفتند:
 جمهوری ایرانی یا می گفتند: 
 مملکتی که شاه نداره - حساب وکتاب نداره
حساب جناح بازی حکومت را هم روشن کردند : 
اصلاح طلب ، اصولگرا، دیگه تمام شد ماجرا!
هر لحظه حکومت دست و دلش می لرزد که فردا چه اتفاق می افتد؟ از کجا باز این شعارها سر در می آورد؟  و صدها سئوال دیگر ذهن حکومت گران را پر کرده است. 
حکومت با بازی ای که سر انتخابات ریاست جمهوری در آورد و حتا استادان دانشگاه را هم فریب داد، فکر نمی کرد به این زودی مردم دستش را بخوانند.
حکومت برای فریب مردم، امنیت را مطرح می کرد که اگر انتخابات تحریم شود، ایران سوریه یا لیبی می شود و این بزرگترین تهدید کار خودش را کرد که حتا گروهی از مخالفان قسم خورده جمهوری ولایی به پای صندوق رای رفتند!
۲ - زندگی مردمی : 
اما ترفند یا جمهوری اسلامی یا سوریه، نتوانست خیلی دوام بیاورد، و مردم با شعارهای گوناگون به خیابان ها آمدند.
 آیا معترضان تحصیل کرده تر از استادان دانشگاه بودند؟ 
مسلمن نه! اما بی پول تر بودند، اما بی درآمد بودند، اما گرانی را هر لحظه بر گرده هایشان احساس می کردند، کاهش ارزش پول ذخیره های آنان را به هیچ تبدیل کرده بود…
مردم به جایی رسیدند که دیدند چیزی ندارند از دست بدهند: نه کار دارند، نه درآمد کافی، نه پوشش بیمه ای، نه دارو، نه بیمارستان، ن … نه…. نه…. 
مردم به جایی رسیدند که دیدند نه تنها چیزی که ممکن است از دست بدهند، جانشان است. جانی که نان ندارد، جانی که خانه ندارد، جانی که دارو ندارد، جانی که  مدرسه ندارد، جانی که هیچ تامین امنیت اجتماعی ندارد  از دست پلیس، قوه قضائیه، سپاه ، ارگان های کوچک و بزرگ وابسته به دفتر ولایت مطلقه فقیه. خب، این جان به چه درد می خورد؟ 
این بود که یکمرتبه ریختند به خیابان ها در تمام شهرها. و حرف دلشان را گفتند، بیست و چند نفر هم کشته دادند، چند هزار نفر هم بازداشتی و چندتایی هم کشته در بازداشت خانه ها!
 و حالا این مردم دوباره سکوت کرده اند، دوباره به سراغ بازداشتگاه ها می روند، این و ان را ببین تا شاید عزیزشان ازاد شود، و حالا هر روز گرانی را بازهم بیشتر حس می کنند هر چند فعلن حکومت از سر اجبار تخم مرغ  را ارزان نگه داشته است و می گوید بنزین گران نمی شود.
تا بحال چنین شکاف و جدایی کاملی بین حکومت ولایت مطلقه فقیه و مردم ظاهر نشده بود، 
حالا این دو زندگی سر از کجا در می آورند؟ 
الف - بی شک حکومت ولایت فقیه همان راه گذشته را می رود، اگر می خواست راه سابق را نرود:
۱ - مردم را بازداشت نمی کرد، 
۲ - مردم را نمی کشت،
 ۳ - بازداشتی ها را کاری نمی کرد که یا خودکشی کنند یا آنها را کشته اند و بگویند خود کشی کرده اند. 
۴- ولی مطلقه فقیه و دوستانش نمی گفتند پای عربستان، اسرائیل، امریکا، پسر صدام حسین  و غیره در میان است، 
خب حکومت فکر می کند با این کارها و حرف های همیشگی می تواند که این آتش زیر خاکستر را خاموش کند؟ 
تجربه های قبلی. سال ۱۳۷۱ مشهد، سال ۸۸ تهران، نشان دادند که این حرف و ترفندهای حکومت فقط به درد خودش می خورد تا خودش را فریب  دهد. 
حکومت سرش را مانند کبک توی برف فرو برده که چون کسی را نمی بیند فکر می کند بقیه هم او را نمی بینند!
ب - آهای مردم! شما هم حکومت را نمی بینید؟ 
حالا فکر کنید معترضان فردا که انبوه ترند ، از کجا سر در می آورند و چگونه؟ 
همین طور پراکنده؟
 همین طور هر گروه برای خودش شعار بدهد؟
همین طور بی نقشه و بی برنامه؟ 
همین طور بی گروه هدایت کننده ؟ 
همین طور بدون اعتصاب های سراسری ؟ 
همین طور با پرداخت قبض اب و برق و تلفن ؟ 
همین طور اجازه می دهند نیروهای پلیس و امنیتی آنها را گله ای داخل کوچه ای برانند و دستگیر کنند؟
حالا این دو نوع زندگی ادامه دارد:
یکی در تشویش از بین رفتنش در آینده، با یاران و جیره خواران اندک اما سرا پا مسلح :
تا معترضان را به گلوله بندد و  ایران را سوریه کند!
اما فکر نمی کند، سوریه شوروی را داشت و جمهوری ولایی را تا حمایتش کنند به قیمت صدها هزار کشته و میلیون ها دربدر، 
ولی خودش چه پشتیبانی دارد؟ 
کدام کشورحاضر است برای حمایتش به ایران نیرو بفرستد تا مردم معترض را سرکوب کند؟ 
و دیگری:
 زخم خورده  و با گوشت و استخوان احساس کرده ولایت مطلقه فقیه - یا هر حکومت ایده ئولژیک -  نمی تواند این کشور را اداره کند:
 و هر روز زندگی دراین حکومت سخت تر می شود و این نیرو :
 هر روز با نیرویی افزون تر، در اندیشه یافتن بهترین راه برای ایجاد یک حکومت مردمی! 
در این تلاش افق ایده هایش گسترده تر و روشن تر می شود، و در نتیجه هدف هایش مشخص تر. 
 اگر حرف همه ی معترضان ساختار شکنانه نبود، در آینده نزدیک سخن بسیاری از آنان ساختار شکنانه است. تا این ساختار است، زندگی همین است!
مباد آن روزی که مردم از همه ی راه های اعتراضی ساده برای تغییر صلح آمیز ساختار حکومتی  ناامید شده و به این نتیجه برسند :
دیگی که برای ما نمی جوشد، بگذار کله سگ در آن بجوشد!
در آن روز دیگر از دست همه ی مصلحان اجتماعی - داخلی و خارجی - که  امروز بعضی روشن و بعضی به زبان بی زبانی تغییرات ساختاری حاکمیت را مطرح می کنند، نیز کاری بر نمی آید!
آیا این حاکمیت راه های قانونی  برای تغییرات ساختاری را دارد؟ 
در نوشته بعدی بررسی می شود.


۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه

به کدام سو؟


  گذشته یا آینده؟ 
در سایتی بنام « دانشجو »‌  نامه ای از آقای هادی خرسندی به رضا پهلوی منتشر شده که در زیر می خوانید. اما این نامه در سایت « اصغر آقا » ی آقای خرسندی نیست، هر چه هم  در گوگل گشتم  پیدا نکردم،  مگر در همان سایت که معلوم نیست این نامه را از کجا آورده است. اصل نامه در این جا منتشر شده : 
http://daneshjuonline.com/%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AE%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D8%B7%D9%86%D8%B2%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%A8%D8%B1%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AC%D9%88/ 
بهر صورت کسی که باید تایید کند این نامه از او هست یا نه ، شخص آقای هادی خرسندی است. این هم نشانی سایت ایشان. هر کس می خواهد درستی یا نادرستی این نامه را بداند می تواند سرراست با ایشان تماس بگیرد و داستان را بپرسد:
http://www.asgharagha.com/ 
نگارنده گرچه به اصل نامه مشکوک است، اما مطالبی دارد که مطرح کردتش بد نیست، البته با نظری، که در پایان نامه آورده می شود: 

«  پاسخ هنرمند هادی خرسندی به رضا پهلوی:،
پسر را بجاى پدر نبايد محاكمه كرد
پاسخی منطقی به آقاى رضا پهلوى توسط استاد هادی خرسندی 
اما تاسفباره كه آقاى رضا پهلوى از يكسو ادعا ميكند كه طرفدار آزادى است, و از سوى ديگر, در همين مصاحبه بدون هيچ سند سياسى و منطقى ميشود كه همه جوانان برخلاف والدينشان با توجه به مطالعه و بدون تعصب اينك همگان طرفدار شاه فقيد و او هستند! 
ولى در ادامه آب پاكى را خيلى آشكارا روى دست همه طرفداران فريب خورده اش ميريزد! او در همين مصاحبه با آيت الله بى بى سى چنين ميگويد : در زمان حكومت پدرم رژيم پهلوى آزادى بسيار زياد وجود داشت ، زن و مرد با هم كاملا برابر بودندووو!!! خب جناب پهلوى اگر بقول شما برابرى زن و مرد وجود داشت وشماهم ظاهرا خيلى طرفدار اين برابرى هستيد، پس چرا خواهر بزرگ شما شهناز جانشين شاه پدرتان نيست و حق ندارد باشد؟!! آيا بزعم شما و خاندان مدرن و متمدن پهلوى برابرى زن و مرد اينست؟ راستى اگر انقلاب نميشد و شما روزى پادشاه ميشديد دخترتان حق داشت طبق سنت برابريخواهانه خودتان و پدر ارجمندتان بر تخت قدرت تكيه دهد؟ ديگر اينكه ،اگر آزادى سياسى وجود داشت چرا زندانهاى ايران پر از زندانى سياسى بود؟ چرا خبرنگار كريم پور شيرازى را عمه خانم ،اشرف پهلوى او را با نفت به آنش كشيد و كشت؟ چند كتاب ماركسيستى يا جمهوريخواهى در زمان رژيم پهلوى مجوز انتشار گرفت؟ ايا ميتوانيد فقط يك نمونه نام ببريد؟ چرا روشنفكران بزرگى همانند بيژن جزنى را ساواك در زندان اوبن بدستور پدر جان ترور كرد؟ چرا اصلا ساواك وجود داشت؟ اگر آزادى سياسى در زمان پدر شما وجود داشت چرا همه احزاب را شخصا پدر شما آقاى محمد رضا شاه ممنوعه اعلام كرد و گفت هيچ حزب ديگرى حتى درباريهاى طرفدار ايران نوين،از جمله نهيت وزير وقت اقاى اميرعباس هويدا نميتواند فعاليت كند و همه احزاب و سازمانها و اتحاديه ها را ممنوع كرده بود؟ من در حيرتم آيا واقعا اين تعريف شما از آزادىيست ؟! آقاى رضا پهلوى من شخصا آرزو ميكردم بعداز چهل سال زندگى كردن شما در اروپا حداقل يكبار در انتقاد از پدرتان حرفى ميزديد و اعتماد افرادى مانند مرا كمى به شما جلب ميكرد ولى با اين دو مصاحبه اخيرتان ميبينم كه اينگونه نبوده و نيست .اى كاش زمانيكه در مصاحبه قبلى با اين خبرگزارى آيت الله بى بى سى انجام داديد ضمن انتقاد درستى كه شما به چپاولگران دژخيم جمهورى اسلامى كرديد درباره خاندان و خانواده خودتان هم بخاطر ميليارد ها دلارى و جواهرى كه از ثروت دسترنج زحمتكشان ابران به غارت برديد و تا حدى كه عمه محترمتان خانم اشرف پهلوى با نيمى از آن غارتها توانست يك جزيره كامل بخرد و در ان به تبهكارى هايش از جمله قاچاق بين المللى مواد مخدر ادامه دهد، يك ذره هم از آنهمه چپاول خانواده خودتان انتقاد ميكرديد.! شما جورى از غارت مردم حرف ميزنيد كه گويا اطلاع نداريد كه پدر بزرگوار شما جناب محمدرضا شاه ٥٢ سال پيش كل هزينه درست كردن و براه انداختن متروزير زمينى سوئد را بخاطر عيش و عشرت پرستى اش به ملكه سوئد هديه كرد در حاليكه بطور نمونه شاعر ارجمند ايران و پدر شعر نو زنده ياد نيمايوشيج براى ملاقات بستگانش در منزل خانوادگيش بدليل ساخته نبودن يك جاده حتى خاكى از شهر به روستاى يوشيج و فقط بخاطر ابنكه يك قاطر و الاق وسيله رفت و امد مردم آن روستاها بود و نتيجه اش سينه پهلو و آنفلانزاى شديد گرفتن نيما عزيزمان پدر شعر نوين جان بجانان داد.! جناب پهلوى ، كشته شدن سه تن از دانشجويان ارزشمند ايران را بدستور پدر آزاديخواه و متمدنتان در روز ١٦ آذر با گلوله هاى ساواك را هم جزو پرونده درخشان آزاديخواهى پدر ارجمندتان ميگذاريد؟ اسناد منتشر شده سازمان سيا امريكا چى ؟ جزو كارنامه درخشان پهلوى و بيسوادى مخالفين پدر ارجمندتان ميگذاريد؟ خوب شد بالاخره دم خروس با اين آشكارى از زير عبا بيرون زد 
واقعا براى ملتمان متاسفم كه حتى يكنفر نتوانست جسورانه بيانگر حقايق تاريخ ما باشد
++++++++++++++
نه شاه ميخايم ، نه ، رهبر
نه ، بد ميخايم ، نه، بدتر
استقلال، ازادي، جمهوري، جمهوري ، جمهوري »
===============
نویسنده فراموش کرده که از مصدق بنویسد و کودتای ۲۸ مرداد با همراهی کامل روحانیت! 
نویسنده می توانست بجای تاسف برای ملت، چنین بنویسد : 
تاریخ نشان داده ، آنهایی موفق بوده اند که رو به آینده داشته اند نه به گذشته. در گذشته ی ما  دو عامل اساسی باعث عقب ماندگی بوده اند : 
الف - حاکمیت استبدادی شاهنشاهی : که همیشه هر نوع  فکر تازه ای را که یکه تازی اش را محدود کند، سرکوب می کرد حتا اگر این فکر تازه در طولانی مدت برایش مفید بوده باشد. نمونه هایش بسیارند یکی قائم مقام فراهانی و دیگری امیرکبیر و این آخری جناب دکتر محمد مصدق !

ب - روحانیت،  که همیشه مخالف تجدد و نو آوری بوده است زیرا بقول سیدعلی یزدی - پدر سید ضیاءالدین طباطبایی نخست وزیر زمان احمد شاه - خطاب به میرزا حسن خان رشدیه که اولین دبستان به سبک جدید را باز کرد گفت : اگر بچه های به این کوچکی این مطالب  بزرگ  را بدانند، فردا ازما حرف شنوی نخواهند داشت . به همین دلیل مدرسه رشدیه را در تبریزآتش زد! ( کتاب سوانح عمر. زندگی نامه میرزا حسن رشدیه  ص ۳۳ )
 سال های اول مشروطیت که مصادف با جنگ جهانی اول و بهم ریختگی کشوربود و هر خانی برای خودش پرچمی بلند کرده بود، همه از این بهم ریختگی بشدت ناراحت بودند، برای ایجاد نظم ، به فرامین « دستور می دهم » رضا ، که رضا شاه بعدی است . تن دادند. 
این تن دادن، به آنجا رسید که قانون مشروطیت فراموش شد و به دوران استبداد شاهنشاهی باز گشتیم. 
اما حکومت شاهنشاهی پهلوی نیز- با همه خدماتش -  نتوانست خواست بنیادی جامعه ما را که در مشروطیت شکل گرفته بود، یعنی دموکراسی ، برآورده کند و تا آنجا پیش رفت که همدست امریکا درآمد تا دکتر مصدق را با همراهی روحانیون تراز اول سرنگون کند و زخمی عمیق برجای گذاشت. 

این زخم باضافه زخم های پیشین، گروه های چریکی مختلف - از اسلامی گرفته تا مارکسیستی - را بوجود آورد. در جریان حکومت محمد رضا شاه - با این که زندگی چندان مشکل نبود - اما نارضایتی هر روز افزون ترمی شد. با توجه به تبلیغات بسیاری که در مورد حکومت عدل اسلامی هم توسط روشنفکران مذهبی -  دروغ نمی گفتند اما توهم داشتند - و توسط روحانیت انجام شده بود، مردم فکر کردند اگر به ۱۴۰۰ سال پیش برگردند، شاید یک حکومت دموکراسی نصیبشان شود!! و البته امریکا هم که از بالارفتن قیمت نفت توسط ایران ناراحت بود، به این جریان دامن زد. 

اما می بینیم که این برگشت به ۱۴۰۰ پیش چه فاجعه ای آفرید بطوری که همه می گویند « خدا پدر کفن دزد قبلی را بیامرزد » که اگر کفن می دزدید، چوب به ماتحت مرده نمی کرد!!

به قول و قرارها، اعلامیه ها، گفته ها اعتماد نکنیم: 

آقای خمینی هم می خواست اب و برق را مجانی کند، و با درآمد اوقاف کشور را آباد کند، می بینیم که چه از کار درآمد. 

اعتماد به تاریخ و تجربه های تلخ گذشته تنها راه است که نشان می دهد: 

به همین دلیل اگر به گذشته هر کدام برگردیم - شاهنشاهی یا مذهبی از هر نوعش - ، در واقع عقب گرد کرده ایم. تنها راه رهایی برای نجات از دست استبداد شاهتشاهی  و تحجر روحانیت، ایجاد یک حکومت دموکراسی است. 

گفتن جمهوری کافی نیست! خیلی کشورها جمهوری هستند، اما دموکراسی ندارند مانند روسیه، مصر، سوریه، پاکستان، …. 

بنابراین مواظب « جمهوری گویان » باشیم!  

البته حکومت جمهوری  وسیله ایست برای دموکراسی اما خودش به معنای دموکراسی نیست!

این حرف ها بجای « واقعا برای ملتمان متاسفم  » شاید کارگرتر باشد!

۱۳۹۶ دی ۱۴, پنجشنبه

رفراندم نیابتی!!


ولایت مطلقه کبیردنیا, رفراندم برگزار می کند!

بجای جمهوری ولایی صدای امریکا - نیابتن -  رفراندم گذاشته است  با این سه گزینه :

۱ - معترضان خواستار سرنگونی جمهوری اسلامی هستند ؟        موافق ۸۶٪
۲ - معترضان خواستار تغییر دولت روحانی هستند ؟                  موافق ۳٪
۳ - معترضان به دنبال اصلاحات در نظام هستند ؟                      موافق ۱۱٪
https://ir.voanews.com/a/4186432.html 

اما معلوم نیست چرا نپرسیده است چه حکومتی می خواهید؟ 

۱ - دموکراسی ؟
۲ - حکومت ملی ؟ 
۳ - امریکایی خالص؟
۴- عربی مدل امریکایی؟ 
۵- شاهنشاهی رضا شاهی؟
۶- شاهنشاهی مدل انگلیسی ؟

جمهوری ولایی کمی فکر کند ببیند چرا دولت امریکا بجای او رفراندم گذاشته است؟ 
اگر کار رفراندمش بجاهای باریک بکشد، برای حاکمیتی که : 

۱ - بیشتر مردمش از او بیزارند 
۲- هیچ کشوری هم پشتیبانش نیست : 

روسیه؟ ترجیح می دهد دنبال منافع خودش باشد، فعلن هم توی اکراین و سوریه پایش گیر است.
سوریه؟ فعلن هنوز از جیب جمهوری ولایی می خورد،
حزب اله لبنان؟ کافیست عربستان کلی پول توی جیبش بگذارد، 
یمنی ها؟ خودشان به بدبختی خودشان گرفتارند،
ترکیه؟ تر جیح می دهد تبریز مال اون باشد،
عراق ؟ ترجیح می دهد خوزستان را صاحب شود،
پاکستان؟ چرا بلوچستان را نخواهد،
ترکمنستان؟ خودش یک پا حکومت سکولار است و مذهبی ها را کنار گذاشته است،
افغانستان؟ خودش به شر طالبان و داعش گرفتار است، و این وسط ممکن است مدعی خراسان بزرگ هم بشود!!

آخر معلوم نیست این حکومت جمهوری ولایی به کجا پشتش بند است که این گونه در برابر خواست های مردم سرسختی می کند و با باتوم، چاقو، ماشین و تفنگ بجان مردمش می افتد!

یک کم فکر کنید آقایان ولایت مطلقه فقیه باور به جیب هایتان، نه باور به دینتان، نه باور به ملت!
اگر به زور به زیر کشیده شوید، از آخوند نشانی نمی ماند!

مگر این که دولت امریکا - مانند کودتای علیه دکتر مصدق - با آخوندها ساخت و پاخت کرده باشد!

نکند با خودتان ساخت و پاخت دارد که به عرب ها اسلحه بیشتری بفروشد؟ به همین جهت هم در رفراندمش نپرسیده چه حکومتی می خواهید!!

از ما گفتن ، از ولایت مطلقه فقیه هم نشنیدن!! طبق معمول!


۱۳۹۶ دی ۱۲, سه‌شنبه

سکولاریسم PDF



نوشته های مربوط به سکولاریسم در یک مجموعه پی دی اف قابل دانلود رایگان برای علاقمندان این گونه آگاهی های اجتماعی تقدیم می شود با افزودن یک پس گفتار کوتاه با استفاده از مطالب متن کتاب سکولاریسم. 

همین جا از دوستانی که باعث و بانی این بررسی شدند بسیار سپاسگزارم.

اینجا را باز و دانلود کنید :






var _gaq = _gaq || []; _gaq.push(['_setAccount', 'UA-20716781-5']); _gaq.push(['_trackPageview']); (function() { var ga = document.createElement('script'); ga.type = 'text/javascript'; ga.async = true; ga.src = ('https:' == document.location.protocol ? 'https://ssl' : 'http://www') + '.google-analytics.com/ga.js'; var s = document.getElementsByTagName('script')[0]; s.parentNode.insertBefore(ga, s); })();