قرار نداشتم تا ۱۴ فروردین به وبلاگ بر گردم اما این نامه قرارم را شکست. نامه تازه نیست اما به سخنان آقای خامنه ای در امسال مربوط می شود. سخنانی که بارها تکرار شده، اما این بار جوابی دریافت کرده است.
نامه جسورانه شیما بابایی (۲۲ ساله) به خامنهای
شنبه, ۴ام فروردین, ۱۳۹۷
اشتراک گذاری
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت آقای علی خامنه ای رهبر خود منتسب جمهوری اسلامی!
من شیما بابایی فرزند ابراهیم یکی از مردم ایران هستم. سخنان شما را که شنیدم احساس کردم هیچ گاه در جامعه یی که ادعای رهبری آن را دارید زندگی نکرده و درک درستی از شرایط زندگی در آن را ندارید، لازم دیدم تنها قسمتی از سرگذشت خود را برایتان روایت کنم شاید درک بهتری از شرایط پیرامون به شما بدهم، هر چند قلم ناتوان است از بازگویی رنجی که در این ۳۸ سال بر من و خانواده ام و این مردم تحمیل شد!
پدر من در سن ۱۷سالگی در اوایل دهه شصت تنها به دلیل نگهداری چند کتاب که در حکومت اسلامی جرم محسوب میشد به مدت یک سال تحت شدید ترین شکنجه های روحی و جسمی در زندان مرکزی شهر ساری محبوس بود! پس از آزادی از زندان، کشور درگیر جنگی بود که نظام و رهبر سابق به مردم ایران تحمیل کرده بودند تصمیم گرفت برای دفاع از خاک میهن و هموطنانش در لباس مقدس سربازی جلوی دشمن بایستد و البته که ایستاد، اما با پایی که در آن یک ترکش جا خوش کرده بود و اعصابی که دچار موج گرفتگی شد! در نهایت با ۴۵% جانبازی برگشت!
جنگ بالاخره با نوشیدن جام زهری تمام شد .. اما آنچه از آن روزها به یادگار ماند کشوری ویران با آمار سرسام آور کشته شدگان و جانبازان و اسیران جنگی بود.با خانواده هایی که تا پایان عمر یا داغدار عزیز بودند یا پرستار و یا چشم به راه آزادی و برگشتشان.. پس از جنگ با مادرم ازدواج کرد و برای ادامه تحصیلی که در این سالها از آن بازمانده بود به تهران مهاجرت کرد. وی در دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شد و شروع به تحصیل کرد.
در حوادث غمگین سال ۷۸ درگیری های کوی دانشگاه در تمام صحنه ها همواره در کنار دوستان و مردمش حضور داشت، به یاد دارم زمانی را که با پدر و مادر و خواهرم در یکی از اعتراضات که برادران ارزشی موتور سوار شما (انصارحزب الله) با قمه و باتوم به جمعیت یورش می بردند، جمعیت دگرگون شد و همگی به سمت خانه ها دویدیم، درب خانه ها یکی پس از دیگری باز میشد و به مردم پناه می دادند!
هیچوقت فراموش نمیکنم لحظه ای را که من که در آن زمان خردسال بودم به همراه پدرم از مادر و خواهرم ناخواسته جدا شدیم و در خانه ای دیگر پناه گرفتیم از فرط وحشت ضجه میزدم که مبادا عزیزان شما بلایی بر سر مادر و خواهر من که نمیدانستم کجا هستند بیاورند! بگذریم…
من در جامعه اسلامی رشد کردم که شما و دوستانتان به مردم تحمیل کردید!
در جامعه ام همیشه برخورد ناشایست و تبعیض آمیزی با جنس خود دیدم!
از حق پوشش که ابتدایی ترین حقوق انسانی است تا شخصی ترین احقاق انسانی ام!
ظلم هایی که یا به وسیله ماموران شما یا با پیاده سازی فرهنگی که شما به مردم تحمیل کردید صورت گرفت.
راستی شما چیزی از فقر میدانید؟ آیا تابحال فشارهای تحریم را احساس کرده اید؟
آیا میدانید شما و دوستنانتان در این ۳۸ سال چه بر سر ایران و ایرانی آورده اید؟
من مردمی را میشناختم که از اقلیت های مذهبی بودند و از اندک امکاناتی که ما داشتیم مثل حق تحصیل و کار هم محروم بودند و ما با تمام این محرومیت ها و محدودیت هایی که به خواست شما و اطرافیانتان به جامعه تحمیل شده بود زندگی کردیم و بزرگ شدیم.. اما هرگز با آن خو نگرفتیم!
مبارزه و تن ندادن به ذلت خصیصه بسیاری از مردم ماست، مردمی که هم اکنون بر سر مخالفت با شما به سرنوشت های غمگینی دچار شده اند!
پدرم که با مدرک دکتری فارغ التحصیل شده بود به کار و زندگی عادی خود ادامه داد تا که سال ۸۸ رسید و بقول شما فتنه آغاز شد! پدرم همراه چند تن از دوستانش در اعتراضات مردمی شرکت کرد به اتهام اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شد و به ۶ سال و ۹ ماه حبس تعزیری و۷۴ ضربه شلاق محکوم شد!
مردی که در سالهای جنگ نیمی از بدنش را در راه این مرز و بوم داده بود حال باید تازیانه های حکومت اسلامی شما را بر تن نحیف و رنجورش تحمل کند. و اینگونه بود که باز سایه شوم حکومت شما بر روی خانواده ی ما افتاد!
بماند که ۱۰ماه بعد به رجایی شهر تبعیدشد و در حالی که بیمار بود و نیاز شدید به درمان داشت به مدت یکماه ناپدید شد..! چه دلهره ها که نکشیدیم که مبادا مامورانتان او را همانند سعید زینالی نابود کنند و بعد موجودیتش را منکر شوند!
نهایتا بعد از یک ماه کابوس و دربه دری مطلع شدیم که پدرم را در سلول های مخوف انفرادی بند ۲۰۹ در حالی که در اعتصاب غذا بود قرنطینه کردند و تحت بازجویی و شکنجه قرارش دادند،سپس به بند عمومی ۳۵۰ زندان اوین منتقل شد و ثمره اش ۵ سال حبس تعلیقی و اینبار تبعید به زندان بندرعباس تنها به دلیل اعتراض!
درتمامی آن سالها که میتوانستم او را تنها ماهی یکبار در آغوش بگیرم، در فضای ملاقاتی ها خانواده های زیادی را میدیدم که محکوم به تبعیض شده بودند یا از نظر عقاید و یا عملکرد. اتهام مشترک تمام آنها عمل و یا تفکر مخالف با شما و حکومتتان بود!
من در این سالها با خانواده هایی آشنا شدم که همان عزیزان بسیجی شما ،فرزندانشان را با گلوله در کف خیابان کشتند و یا در همان روز عاشورا با ماشین های نظامی که قرار بود امنیت مردم را فراهم کند از روی عزیزانشان رد شده بودند!
من با مادری آشنا شدم که دختر ۱۹ ساله اش به جرم دفاع از ناموس و شرفش بعد از ۷ سال زندان به دار عدالت اسلامی شما آویخته شده بود.. آه که چه داغ هایی داشتند..
دوستان عزیزتر از جانم هر کدام به جرم در دست داشتن قلم و اعتراض به این پیشرفت های دولت اسلامی شما هر کدام به بیش از ۱۰ سال زندان محکوم شدند!
راستی این عزیزان در آمار های پیشرفت شما جایی داشتند؟
با وجود تمام این پیشرفت های شما که قلم از نوشتن آنها عاجز است، نتوانستم در مقابل ظلمی که به من و خانواده و دوستان و کشورم رفت سکوت کنم و به اعتراض برخاستم اما دیری نپایید که خودم را در کنار دوستان وجای پدرم در سلول های مخوف شما با شکنجه های روانی و بازجویی های طولانی مدت دیدم.
عزیزان شما همانگونه که مرحمت فرمودند و پدرم را با مدرک دکتری از حق کار محروم کردند، حال حق تحصیل را هم از فرزندش گرفتند و دیگر اجازه ندادند همانند بسیاری از دوستانم روی دانشگاه را ببینم!
هر چند وقت یکبار به صورت غیرقانونی مرا به دفترهای پیگیری شان که در سراسر تهران شعبه های زیادی دارد احضار میکنند و به بی احترامی و تهدید میهمانم میکنند!
این تنها قسمت کوتاهی از زندگی من بود که برایتان شرح دادم بنگرید که در این ۳۸ سال نظام مقدس شما چه بر من و هموطنانم گذشت!
این مردم قهرند و آشتی هم نمیکنند ما هیچگاه سر سازش با ظلم نداشته و نداریم!
آن آمارها و افتخارانتان تنها به درد خودتان و جمعیت پای منبر نشینتان میخورد!
مردم آگاهند, و توصیه ای برایتان دارم:
تا ایران دچار هرج و مرج و جنگ های داخلی نشده با همین کارنامه ۳۸ ساله پر از افتخارتان از قدرت کناره گیری کنید و بستر را برای یک انتخابات آزاد مردمی فراهم کنید تا مردم خودشان سرنوشتشان را رقم بزنند.
ما هم قول میدهیم دادگاه های عادلانه و علنی برای تمامی آنهایی که در این چند دهه بر ایران و ایرانی تاختند برگزار کنیم، این تضمین را به شما میدهیم که در هیچ کجای ایران چوبه داری برپا نکنیم و تاریخ ننگین شما را تکرار نکنیم..!
پاینده ایران
شیما بابایی
فرزند ایران
دوم_اسفند_یکهزار و سیصد و نود و پنج تهران
شیما بابایی روز ۵ خرداد ماه ۹۵ توسط ماموران اطلاعاتی دستگیر و روز ۱۱ خرداد همان ماه با قرار وثیقه ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد. اتهام وی شرکت در تجمعات مسالمت آمیز در مقابل ساختمان دنا در تهران و حمایت از زندانیان سیاسی عنوان شده بود.
روز بیستم بهمن ماه سال جاری، شیما بابایی، فعال مدنی طی احضار دستگاه قضایی با مراجعه به دادسرای اوین با شش اتهام سیاسی روبرو شد؛ اما تنها اجازه دفاع از یک اتهام مطرح شده را داشته است.
شیما بابایی که پیشتر جهت ارائه آخرین دفاعیات به شعبه سوم دادسرای اوین احضار شده بود، پس از مراجعه به این مکان، شش اتهام «تبلیغ علیه نظام»، «اجتماع و تبانی»، «نشر اکاذیب در فضای مجازی»، «توهین به رهبری»، «توهین به سران»، «ارتباط با بیگانه و رسانه های خارج از کشور» به وی تفهیم شد و تنها فرصت دفاع از یکی این اتهامات را پیدا کرده است.
مسئولین قضایی طی این جلسه اعلام داشته که وی تنها میتواند از اتهام «تبلیغ علیه نظام» دفاع کند و برای سایر اتهامات “بهاندازه کافی مستندات موجود است.”
لازم به ذکر است، شیما بابایی پس از آزادی با قرار وثیقه، تاکنون چندین بار از سوی «دفتر پیگیری وزارت اطلاعات» احضار و مورد بازجویی قرارگرفته است.
همچنین پدر این فعال مدنی، دکتر ابراهیم بابایی از زندانیان سیاسی پیشین و جانباز ۴۵% جنگ که در سال ۸۸ بازداشت و به مدت پنج سال در زندان اوین محبوس بوده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر