زندگی که تعطیل بردار نیست، هست؟ اما اکنون دو گونه زندگی در ایران وجود دارد:
۱ - زندگی حکومتی
۲ - زندگی مردمی
زندگی حکومتی :
امروز پس از چهل سال حاکمیت ولایت مطلقه فقیه بشدت احساس تنهایی می کند، زیرا معترضان با صدای بلند یا می گفتند:
جمهوری ایرانی یا می گفتند:
مملکتی که شاه نداره - حساب وکتاب نداره
حساب جناح بازی حکومت را هم روشن کردند :
اصلاح طلب ، اصولگرا، دیگه تمام شد ماجرا!
هر لحظه حکومت دست و دلش می لرزد که فردا چه اتفاق می افتد؟ از کجا باز این شعارها سر در می آورد؟ و صدها سئوال دیگر ذهن حکومت گران را پر کرده است.
حکومت با بازی ای که سر انتخابات ریاست جمهوری در آورد و حتا استادان دانشگاه را هم فریب داد، فکر نمی کرد به این زودی مردم دستش را بخوانند.
حکومت برای فریب مردم، امنیت را مطرح می کرد که اگر انتخابات تحریم شود، ایران سوریه یا لیبی می شود و این بزرگترین تهدید کار خودش را کرد که حتا گروهی از مخالفان قسم خورده جمهوری ولایی به پای صندوق رای رفتند!
۲ - زندگی مردمی :
اما ترفند یا جمهوری اسلامی یا سوریه، نتوانست خیلی دوام بیاورد، و مردم با شعارهای گوناگون به خیابان ها آمدند.
آیا معترضان تحصیل کرده تر از استادان دانشگاه بودند؟
مسلمن نه! اما بی پول تر بودند، اما بی درآمد بودند، اما گرانی را هر لحظه بر گرده هایشان احساس می کردند، کاهش ارزش پول ذخیره های آنان را به هیچ تبدیل کرده بود…
مردم به جایی رسیدند که دیدند چیزی ندارند از دست بدهند: نه کار دارند، نه درآمد کافی، نه پوشش بیمه ای، نه دارو، نه بیمارستان، ن … نه…. نه….
مردم به جایی رسیدند که دیدند نه تنها چیزی که ممکن است از دست بدهند، جانشان است. جانی که نان ندارد، جانی که خانه ندارد، جانی که دارو ندارد، جانی که مدرسه ندارد، جانی که هیچ تامین امنیت اجتماعی ندارد از دست پلیس، قوه قضائیه، سپاه ، ارگان های کوچک و بزرگ وابسته به دفتر ولایت مطلقه فقیه. خب، این جان به چه درد می خورد؟
این بود که یکمرتبه ریختند به خیابان ها در تمام شهرها. و حرف دلشان را گفتند، بیست و چند نفر هم کشته دادند، چند هزار نفر هم بازداشتی و چندتایی هم کشته در بازداشت خانه ها!
و حالا این مردم دوباره سکوت کرده اند، دوباره به سراغ بازداشتگاه ها می روند، این و ان را ببین تا شاید عزیزشان ازاد شود، و حالا هر روز گرانی را بازهم بیشتر حس می کنند هر چند فعلن حکومت از سر اجبار تخم مرغ را ارزان نگه داشته است و می گوید بنزین گران نمی شود.
تا بحال چنین شکاف و جدایی کاملی بین حکومت ولایت مطلقه فقیه و مردم ظاهر نشده بود،
حالا این دو زندگی سر از کجا در می آورند؟
الف - بی شک حکومت ولایت فقیه همان راه گذشته را می رود، اگر می خواست راه سابق را نرود:
۱ - مردم را بازداشت نمی کرد،
۲ - مردم را نمی کشت،
۳ - بازداشتی ها را کاری نمی کرد که یا خودکشی کنند یا آنها را کشته اند و بگویند خود کشی کرده اند.
۴- ولی مطلقه فقیه و دوستانش نمی گفتند پای عربستان، اسرائیل، امریکا، پسر صدام حسین و غیره در میان است،
خب حکومت فکر می کند با این کارها و حرف های همیشگی می تواند که این آتش زیر خاکستر را خاموش کند؟
تجربه های قبلی. سال ۱۳۷۱ مشهد، سال ۸۸ تهران، نشان دادند که این حرف و ترفندهای حکومت فقط به درد خودش می خورد تا خودش را فریب دهد.
حکومت سرش را مانند کبک توی برف فرو برده که چون کسی را نمی بیند فکر می کند بقیه هم او را نمی بینند!
ب - آهای مردم! شما هم حکومت را نمی بینید؟
حالا فکر کنید معترضان فردا که انبوه ترند ، از کجا سر در می آورند و چگونه؟
همین طور پراکنده؟
همین طور هر گروه برای خودش شعار بدهد؟
همین طور بی نقشه و بی برنامه؟
همین طور بی گروه هدایت کننده ؟
همین طور بدون اعتصاب های سراسری ؟
همین طور با پرداخت قبض اب و برق و تلفن ؟
همین طور اجازه می دهند نیروهای پلیس و امنیتی آنها را گله ای داخل کوچه ای برانند و دستگیر کنند؟
حالا این دو نوع زندگی ادامه دارد:
یکی در تشویش از بین رفتنش در آینده، با یاران و جیره خواران اندک اما سرا پا مسلح :
تا معترضان را به گلوله بندد و ایران را سوریه کند!
اما فکر نمی کند، سوریه شوروی را داشت و جمهوری ولایی را تا حمایتش کنند به قیمت صدها هزار کشته و میلیون ها دربدر،
ولی خودش چه پشتیبانی دارد؟
کدام کشورحاضر است برای حمایتش به ایران نیرو بفرستد تا مردم معترض را سرکوب کند؟
و دیگری:
زخم خورده و با گوشت و استخوان احساس کرده ولایت مطلقه فقیه - یا هر حکومت ایده ئولژیک - نمی تواند این کشور را اداره کند:
و هر روز زندگی دراین حکومت سخت تر می شود و این نیرو :
هر روز با نیرویی افزون تر، در اندیشه یافتن بهترین راه برای ایجاد یک حکومت مردمی!
در این تلاش افق ایده هایش گسترده تر و روشن تر می شود، و در نتیجه هدف هایش مشخص تر.
اگر حرف همه ی معترضان ساختار شکنانه نبود، در آینده نزدیک سخن بسیاری از آنان ساختار شکنانه است. تا این ساختار است، زندگی همین است!
مباد آن روزی که مردم از همه ی راه های اعتراضی ساده برای تغییر صلح آمیز ساختار حکومتی ناامید شده و به این نتیجه برسند :
دیگی که برای ما نمی جوشد، بگذار کله سگ در آن بجوشد!
در آن روز دیگر از دست همه ی مصلحان اجتماعی - داخلی و خارجی - که امروز بعضی روشن و بعضی به زبان بی زبانی تغییرات ساختاری حاکمیت را مطرح می کنند، نیز کاری بر نمی آید!
آیا این حاکمیت راه های قانونی برای تغییرات ساختاری را دارد؟
در نوشته بعدی بررسی می شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر