پیش شرط های دموکراسی در ایران
نوشته ی زیر در مورد " پیش شرط های دموکراسی در ایران" توسط ایمیل چند ماه پیش به این وبلاگ رسیده است. شاید اصل مطلب توسط بسیاری دیگر مورد بازبینی قرار گرفته، ولی ویژگی این نوشته در نمونه های تاریخی آن است که بستر ایده ئولژیک چه کارها که نمی کند. بهر صورت نقد و بررسی مستقیم و غیر مستقیم گروهای سیاسی و نیز رفتار سیاسی جامعه ایران هر روز ضروری تر می شود؛ چه آنهایی که روزی در قدرت بودند و امروز در موضع منتقد و مخالف، و یا آنهایی که بازهم بر بستر ایده ئولژی می کوشند از هر راهی به اهرم های قدرت دست یابند. انتشار این نوشته به معنای تایید تمام مطالب آن نیست، اما زاویه دیگری در برابرمان می گشاید که فکر کردن در موردش سودمند است.
تدوین فلسفه اخلاق ایرانی پسزمینه لازم برای پیدایش و دوام مردمسالاری در ایران
در بررسی شرایط نابسامان سیاسی ایران، اکثریت قریب به اتفاق مخالفین جمهوری اسلامی راه حلهایی را ارائه می دهند که مبتنی بر سکولاریزم و اصول دموکراسی است. علت این گزینش، موفقیت سکولاریزم و دموکراسی در جوامع غربی در ایجاد تفاهم اجتماعی و رشد استعدادهای فردی و گروهی و نتیجتاً رشد اقتصادی و اجتماعی می باشد. به نظر ما اگر چه سکولاریزم و دموکراسی از شرایط لازم برای حل بحرانهای سیاسی کنونی است ولی نه تنها برای حل این بحرانها کافی نیست بلکه ریشه شرایط امروزی در نابسامانی دیگری قرار دارد که هنوز مورد بررسی جدی و همه جانبه قرار نگرفته است.
موفقیت دموکراسی و سکولاریزم در اروپا بدون وجود نهادهای اجتماعی که آن را پاسداری و در رشد و گسترش آن کوشش می کردند امکان پذیر نبود. پاسداری و گسترش دموکراسی و سکولاریزم به فرآیند تولید اندیشه دموکراتیک متکی بود که آن خود اقبال اجتماعی را تضمین می نمود. اقبال اجتماعی به اندیشه های دموکراتیک و تولید فرهنگ دموکراسی، بر بستر ارزشهایی قرار داشت که از معنویت و اخلاق حاکم بر جوامع غربی بر می خواست. لذا ارزشهای معنوی و اخلاقی متجانس با اصول دموکراسی و سکولاریزم پیش شرط موفقیت این جوامع بوده است.
بدون وجود ارزشهای اخلاقی و معنوی لازم، حتی تصور وجود دموکراسی امکان پذبر نیست.
قرن بیستم شاهد پیدایش حکومتهای متعددی بوده است که با اهداف دموکراتیک و سکولار بوجود آمدند ولی به دلیل حاکم نبودن ارزشهای معنوی و اخلاقی لازم در این جوامع، به حکومتهای خونریز و مستبد تبدیل شدند. یکی از این نظامهای سیاسی که هم مدعی سکولاریزم و هم مدعی دموکراسی بود حکومت "کامبوج دموکراتیک" است که توسط خمرهای سرخ به رهبری "پولپوت" در فاصله سالهای ١٩٧٤ تا ١٩٧٩ بوجود آمد. بر طبق آمار منتشر شده، خمرهای سرخ مسئول به خاک و خون کشیده شدن ٧/١ تا ٥/٢ میلیون انسان کامبوجی بودند. درنده خویی و سبعیت نظام سیاسی خمرهای سرخ فقط با آلمان هیتلری قابل مقایسه بود. برای روشن شدن مطلب بهتر است به اصولی که حاکمیت سیاسی خمرهای سرخ به آن متکی بود اشاره کنیم.
در هفدهم آوریل ١٩٧٥ خمرهای سرخ موجودیت دولت "کامبوج دموکراتیک" و در پنجم ژانویه ١٩٧٦ قانون اساسی نظام سیاسی جدید[1] را رسماً اعلام نمودند. در مقدمه این قانون اساسی، خمرهای سرخ اعلام کردند:
"تمام مردم و تمام ارتش انقلابی کامبوج خواهان کشوری مستقل، متحد، در صلح، بی طرف، بدون تعهد و خود مختار می باشند که از تمامیت ارضی، سرور، برابری، عدالت و دموکراسی برخوردار است. بدون فقیر و ثروتمند، بدون استثمارگر و استثمار شده. جامعه ای که همه آحاد آن در تفاهم و همبستگی ملی والا گرد آمده تا دست در دست یکدیگر برای تولید بیشتر و ساختن و دفاع جامعه خود تلاش کنند"
در فصل پنجم این قانون اساسی، قدرت قانون گذاری به "مجلس نمایندگان مردم کامبوج" که شامل ٢٥٠ نماینده بود تفویض گردید. به موجب فصل ششم قانون اساسی نمایندگان آن بطور مستقیم و با رای مخفی از طرف مردم به مدت پنج سال انتخاب می شدند. به موجب فصل هفتم قانون اساسی، این مجلس مسئول تدوین سیاستهای داخلی و خارجی و به موجب فصل هشتم، قوه مجریه مسئول اجرای قوانین وضع شده توسط مجلس نمایندگان بود. به موجب فصل نهم تمام قضات در تمام سطوح توسط مجلس نمایندگان انتخاب می شدند. فصل سیزدهم برابری زن و مرد و همه آحاد کشور را در مقابل قانون تضمین نموده بود و سنت عقب افتاده چند زنی را ممنوع اعلام کرد. به رغم همه این قوانین مترقی و آرزوهای والا، خمرهای سرخ چنان جنایاتی را مرتکب شدند که آوازه آن هنوز وجدان بشریت را آزرده می کند. آیا رهبران خمرهای سرخ، زمانی که آرمانهای والا و دموکراتیک قانون اساسی کشور خود را تدوین می کردند، تصور می نمودند که روزی به عنوان جنایتکارترین افراد شناخته شوند؟
در اینجا قصد ما مقایسه هیچ یک از نیروهای سیاسی مخالف رژیم جمهوری اسلامی با خمرهای سرخ نیست. بلکه هدف ما تاکید بر این واقعیت است که سکولاریزم و اهداف دموکراتیک به تنهایی برای ایجاد ایرانی نوین و آزاد کافی نیست. برای حل نهایی بحرانهای سیاسی ایران، به موازات مبارزه برای سکولاریزم و ترویج آمال دموکراتیک باید به جستجوی آن پسزمینه هایی برویم که نه تنها باعث پیدایش رژیم جمهوری اسلامی شدند بلکه عامل شکست تلاشهای آزادی خواهانه پس از انقلاب مشروطیت نیز بوده اند. یکی از این پس زمینه ها مربوط به ضعف فرهنگ معنویت و اخلاق می شود که در حیطه کنش سیاسی نتایجی بسیار اسفناک ببار آورده است. این ضعف فرهنگ معنوی و اخلاقی است که موجب گردید افراد فرهیخته ای چون سروش و مطهری از خمینی حمایت کنند که نظرات واپسگرای خود را در زمینه سیاست و روابط فردی و اجتماعی بدون پرده منتشر کرده بود. اگر بسیاری از روشنفکران غیر مذهبی از جزئیات افکار خمینی بی اطلاع بودند، روشنفکران مذهبی نه تنها از نظرات خمینی در مورد ولایت فقیه که جزو درسهای خارج خمینی در نجف بود اطلاع داشتند[2] بلکه میدانستند فردی که آنها او را به عنوان اسوه انسانیت و نجابت به مردم ایران معرفی می کنند در تحریرالوسیله رابطه جنسی با کودک شش ماهه را مجاز اعلام داشته است (مشروط به عدم دخول)[3]. ضعف معنوی و اخلاقی موجب شد که بنی صدر، یزدی و قطب زاده که در اوایل انقلاب از طرف نشریه فکاهی چلنگر و مخالفین جمهوری اسلامی به مثلث بیق معروف شده بودند خمینی را در بیان مطالب مردم پسند هدایت کنند تا با ایجاد شکاف در میان مخالفان و کشتار متعاقب و سرکوب مخالفین جمهوری اسلامی بعداً با غرور اعلام کند که من خدعه کردم و سپس برای مشروعیت بخشیدن به سیاست "خدعه" خود به قران که خدا را از همه مکاران مکارتر اعلام کرده است استناد نماید.
سیاست خدعه که از ابتدای تاسیس رژیم سیاسی جمهوری اسلامی جزو لاینفک هویت آن بود در مراحل مختلف برای همراهان آن گران آمد و موجب ریزش تدریجی گردید که تا امروز هم ادامه دارد. این ریزش تدریجی از طالقانی شروع شد. سپس منتظری به آن پیوست، تا امروز که موسوی و کروبی هم جزوی از این کاروان طویل شده اند. طالقانی که مشامی قوی تر داشت از همان ابتدای انقلاب حساب خود را از سیاستهای خمینی جدا کرد. ولی منتظری که در سال ١٣٦٤ از طرف مجلس خبرگان به مقام قائم مقام خمینی انتخاب شده بود، کشتار سبعانه مخالفین جمهوری اسلامی را تا سال ٦٧ تحمل نمود تا اینکه پس از کشتار وسیع زندانیان سیاسی در سال ٦٧ زبان به اعتراض گشود که موجب گردید او را وادار کنند از مقام خود در فروردین ١٣٦٨ استعفا نماید. تقریباً همه اصلاح طلبان امروزی، زمانی مدافع جنایاتی بودند که به نام اسلام در ایران انجام می شد. ولی تاریخچه دفاع از جنایت جمهوری اسلامی از طرف اصلاح طلبان چه از طریق سکوت و چه از طریق تراشیدن مشروعیت نظری به هیچوجه به معنی آن نیست که خود این افراد، ذاتاً پلید و جنایت پیشه باشند. بسیاری از این اصلاح طلبان چنان مردمانی فرهیخته اند که باید تسامح و حتی همراهی شان با خمینی و جنایات او را پدیده ای عجیب در زمینه روانشناسی در نظر بگیریم که شناخت صحیح از آن برای جلوگیری از تکرار تجربه ای دیگر از نوع جمهوری اسلامی در قالبهای جدید ضروری است.
به نظر ما دلیل اصلی موفقیت خمینی و جانشینان او در بهره وری از حمایت روشنفکران مذهبی به علت تفوق ملاحظات ایدئولوژیک و سیاسی بر اصول انسانی است که جزوی از هویت انسانی همه مردم است. ذوق پیروزی ایدئولوژیک و حاکم شدن یک جهان بینی خاص در عرصه سیاسی چنان شوقی در بسیاری از روشنفکران مذهبی بوجود آورده بود که هر جنایتی را از طرف جمهوری اسلامی با دید اغماض می نگریستند و ندای وجدان خود را نادیده می انگاشتند.
ما بر این اعتقادیم که همه ابنای بشر با سیستمی ذاتی از شناخت خیر و شر، درست و غلط، سره و نا سره پا به این جهان می گذارند. این سیستم ذاتی که برخی از دانشمندان آن را "گرامر معنویت"[4] نام نهاده اند در طول زمان در جوامع مختلف زبانی برای بیان خود را پیدا می کند که منطبق با تجارب تاریخی و احتیاجات موجود می باشد. ایرانیان باستان به وجود سه نوع خرد ذاتی، اکتسابی و همه آگاه اعتقاد داشتند. جایی که خرد اکتسابی همگام و مکمل خرد ذاتی باشد، پیشرفت و ترقی حاصل می شود ولی در جایی که خرد اکتسابی مسیری مخالف خرد ذاتی بگیرد اهریمن بر روح و روان انسانی حاکم می گردد. اصلاح طلبانی که امروز چون محمد نوری زاد از ملت ایران برای مشارکت در فریب بزرگ پوزش می خواهند زمانی گوش خود را برای شنیدن نهیب های درونی وجدان انسانی بسته بودند. ولی امروز این نهیب درونی چنان رسا گشته که تار و پود آنها را به لرزه درآورده است. سئوال این است که چنین انسانهای فرهیخته و آزاده چه شد و چرا زمانی جزوی از ماشین سرکوب شدند و بر همه اصول انسانی که به آن اعتقاد داشتند پشت کردند. اگر امروز ما برای شناخت عوامل این انحراف اخلاقی و معنوی تلاش نکنیم، فردای پس از فروپاشی جمهوری اسلامی و ایجاد سیستم سیاسی جدید، خطر تکرار تجارب این سه دهه با ابعادی نو و شاید گسترده تر محتمل خواهد بود.
به نظر ما آنهایی که ریشه این انحرافات را در اسلام و خرافات دینی می دانند به کجراه رفته اند. اگر چه گفتمان در باره اسلام و دین در همه ابعاد آن ضروری است و باید ادامه پیدا کند ولی ما معتقدیم ریشه معضلات کنونی نه در اسلام است و نه در خرافات دینی. دوستانی که ریشه نابسامانی ها را در خرافات دینی می دانند باید بگویند چگونه است که دین یهود که میزان مطالب خرافی در آن کمتر از دین اسلام نیست تاثیری کاملاً متفاوت بر همبستگی ملی و رشد استعدادها می گذارد. چگونه است در جایی که مسلمانان با بیش از یک میلیارد و دویست میلیون جمعیت یعنی بیست درصد کره زمین فقط موفق به دریافت ٧ مدال نوبل می شوند (یک مدال در ادبیات، چهار مدال در صلح و دو مدال در پزشکی) یهودیان با چهارده میلیون جمعیت یعنی دو صدم درصد جمعیت کره زمین ١٢٩ جایزه نوبل در تمام زمینه های علمی و فرهنگی را اخذ می کنند[5]؟ چرا یک دین خرافی در یک جا موجب وحدت پیروان آن و پیشرفت استعدادها می شود ولی دین خرافی دیگر موجب تشتت ملی و سقوط استعدادها به منجلاب نکبت می گردد. ریشه این تفاوت را نه در دین و خرافات بلکه سیستم ارزشی باید جستجو کرد که دین زبان معنوی و اخلاقی خود را بیان می کند.
مبنای این بررسی و ریشه یابی را ما بر پیش فرض ذاتی بودن وجدان یا دستور زبان معنویت و اخلاق قرار خواهیم داد. برخی از تحلیل گران غربی که تحت تاثیر نگرش "پست مدرنیزم" قرار دارند، به جهان شمول بودن مقوله خیر و شر، درست و نادرست اعتقاد ندارند. آنها معنویت و اخلاق را نسبی و تابع شرایط جوامع گوناگون می دانند. به همین دلیل است که با نگرشی پر از تسامح به فرهنگ زن ستیزی حاکم بر جوامع اسلامی و رواج تجاوز جنسی به کودکان که در برخی کشورها چون افغانستان جزو هنجارهای پذیرفته شده در آمده با دید تسامح می نگرند. درحالیکه ما فقط زبان بیان معنویت و اخلاق را تابع شرایط تاریخی و اجتماعی می دانیم و بر عکس به جهان شمول بودن خیر و شر و وجود بنیاد ذاتی معنویت و اخلاق اعتقاد داریم. نگرش پست مدرنیزم غربی در نسبی بودن معنویت، ریشه ای بسیار قدیمی تر در ایران دارد. اهل تصوف و عرفان ایرانی اگرچه با بیان جهان بینی جدید در مقابل متشرعین، انسان سالاری را در مقابل خدا سالاری قرار دادند ولی به دلیل ریشه عمیقی که در مکتب اشعری داشتند نتوانستند سیستم اخلاقی جدیدی را پایه ریزی کنند که اومانیزم اروپایی در قرن چهاردهم میلادی با تبدیل خدا سالاری به انسان سالاری و با تکیه بر افکار فلاسفه باستان انجام داد. اومانیزم در اروپا با ترویج یک سیستم اخلاقی جدید در روند تحول خود منجر به رنسانس شد در حالیکه تصوف ایرانی به رغم عرضه جهان بینی مترقی و پیشرفته، چون مبنای جهان شمول بودن معنویت و اخلاق را نفی کرده بود سیستمی اخلاقی را بوجود نیاورد و نتوانست تبدیل به عاملی محرک در پیشرفت اجتماعی گردد.
برای شناخت نقش معنویت و اخلاق در شکل گیری حوادث سیاسی ایران باید زبان بیان معنویت و مراحل و اشکال دگردیسی آن را در طول تاریخ ایران مورد بررسی قرار دهیم. هر دگردیسی این پدیده، به نوعی در شکل گیری شخصیت و روان جمعی ما تاثیر گذاشته است. تجلی یکی از این دگردیسی ها در کاربرد زبان ایهام در حوضه معرفت و شناخت است. حوضه ای که به دلیل اهمیت موضوع بررسی باید زبان مورد استفاده در آن تا حد امکان مشخص و بدون شبهه باشد. زبان ایهام که صنعتی ادبی برای بیان احساسات شاعرانه و عاشقانه است، در ایران وارد عرصه فلسفه و جهان بینی عرفانی و تصوف شد. اگرچه یکی از نتایج بهره بری از زبان ایهام در عرفان، تعدیل و تلطیف اعتقادات مذهبی بود ولی تاثیر دیگر آن ترویج فرهنگ دوپهلو حرف زدن، چیزی گفتن ولی چیزی دیگر منظور داشتن بود. برخی دلیل رواج زبان ایهام در عرصه معرفت را سرکوب قشریون مذهبی می دانند. هرچند هراس از تکفیر و قتل عاملی مهم در گرایش برخی از متفکرین ایرانی به بهره وری از زبان ایهام بود ولی تنها عامل و یا حتی عامل تعیین کننده نبود. چه بسا بسیاری چون اخوان الصفا و محمد زکریای رازی در اوج دوران سرکوبی مذهبی نظرات خود را با شجاعت و بدون پرده تحریر کرده و آموزش می دادند. یکی از علل اصلی رواج زبان ایهام ریشه دار بودن فرهنگ رازگرایی در ایران است. فرهنگی که ریشه های تاریخی آن حتی به دوران پیش از زرتشت می رسد. تفکری که در هاله ای از راز پیچیده می شد بیشتر مورد اقبال و پذیرش عمومی قرار می گرفت. گویی آنچه قابل فهم و شناخت عقل انسانی است فاقد ارزش و اعتبار است. و آن چیزی عزیز و معتبر است که با خرد انسانی قابل فهم نباشد. رازگرایی عاملی بود که اشتیاق، عطش و حس کنجکاوی برای شناخت ناشناخته ها را در نطفه خفه می کرد و بستری نامساعد برای اشاعه خردگرایی و تفکر منطقی بوجود می آورد.
یکی دیگر از مظاهر انحطاط معنوی و اخلاقی در عرصه سیاسی و اجتماعی مصلحت اندیشی، تقیه و یا دروغگویی عمد است. از نمونه های بارز دروغگویی سیاسی، سخنرانیهای خمینی قبل از به قدرت رسیدن، در باره رایگان کردن آب و برق برای همه آحاد ملت، آزاد کردن احزاب و فعالیتهای سیاسی، ایجاد یک حکومت دموکراتیک متکی بر رای ملت و رفتن خود به قم و مشغول شدن به امور دینی بود. در حالیکه نه تنها او خود تدوین کننده تئوری حکومت سیاسی ولایت فقیه بود بلکه در حوضه علمیه نجف ولایت فقیه را به عنوان جزوی از درسهای خارج آموزش می داد. او با هدف ایجاد حکومت ولایت فقیه در ایران وارد عرصه کارزار با حکومت پهلوی شده بود. او با راهنمایی افرادی چون بنی صدر، یزدی و قطب زاده مطالب عامه و روشنفکر پسند را از پشت تریبونها اعلام می کرد در حالیکه به خوبی می دانست نه ذره ای به آن مطالب معتقد است و نه در دستور کارش قرار دارد. پس از رسیدن به قدرت و سرکوب و کشتار داخلی هزاران جوان ایرانی مخالف جمهوری اسلامی اعلام کرد "من خدعه کردم" و با افتخار اعلام نمود که خدایی که او به آن معتقد است از همه مکاران مکارتر است. باید پرسید چگونه است ایرانیان که زمانی به گفته هرودوت، دروغ را بزرگترین گناه می دانستند در اواخر هزاره دوم پس از میلاد فردی را به رهبری خود انتخاب می کنند که افتخارش استفاده از دروغ برای رسیدن به قدرت و سرکوب مخالفینش بود. چه می شود فردی که به دروغ گفتن افتخار می کرد و شهوت رانی با کودک نوزاد شیرخواره را در تحریرالوسیله جایز اعلام کرده بود به جای آنکه مورد انزجار عمومی قرار بگیرد از طرف فرهیختگانی چون سروش و مطهری مورد حمایت قرار گرفت؟ چرا افراد تحصیل کرده ایی چون بنی صدر، یزدی و قطب زاده به رغم شناختی که از خمینی داشتند او را به هیبت انسانی آزادی خواه آرایش و به مردم کشور خود عرضه کردند؟ اگر امروز کسی در یک کشور غربی در مورد شهوترانی با نوزاد چنان مطالبی را بنویسد که خمینی در تحریرالوسیله نوشته بود، علاوه بر اعتراض و انزجار عمومی، بدون شک کارش به زندان و یا بیمارستان روانی منتهی خواهد می شد. در حالیکه در ایران عکس خمینی در ماه دیده شد و روشنفکران ملی مذهبی او را به رغم علم به شخصیت و امیالش به عنوان اسوه نجابت و روحانیت معرفی نمودند. چرا؟
نمونه مصلحت اندیشی را که دارای رنگ تزویر و ریا است امروز در بیانات برخی از اصلاح طلبان چون کدیور می بینیم. آقای کدیور در مصاحبه ای با "تهران ریویو" در تاریخ ٢٢ بهمن ١٣٨٩، اعلام می کند که:
"مدل مطلوب حکومتی من حکومت دموکراتیک سکولار است"
ولی از آنجا که هنوز دارای تعلقات عاطفی به همین جمهوری اسلامی است اضافه می کند:
"اما اینکه کدام مدل حکومتی در شرائط فعلی ممکن و شدنی است، پاسخ چند مرحله ای است. جمهوری اسلامیِ واقعا موجود تفسیر مضیق و استبدادی از قانون اساسی است. گام نخست و حداقلی و مقدور، جا انداختن قرائت دموکراتیک از همین قانون اساسی جمهوری اسلامی است. این رویکرد رهبران جنبش سبز، اصلاح طلبان و برخی مراجع تقلید نزدیک به جنبش است. گام دوم جمهوری اسلامی به روایت پیش نویس قانون اساسی است که در آن نشانی از ولایت فقیه نبود و اعضای شورای نگهبانش هم توسط نمایندگان مردم در مجلس انتخاب می شدند. گام سوم جمهوری دموکراتیک سکولار است"[6]
آقای کدیور توضیح نمی دهند که در صورت امکان قرائت دموکراتیک از جمهوری اسلامی چرا باید برقراری جمهوری دموکراتیک سکولار را هدف قرار بدهیم. مفهوم عملی تجویز سه مرحله ای تحول سیاسی این است که ابتدا ولی فقیه فعلی را باید مجاب کنیم که سیاستهای معتدل تری را اتخاذ و دستگاههای سرکوب را منحل نماید. یا شخص دیگری چون هاشمی رفسنجانی را به هر طریق ممکن به مقام رهبری برسانیم تا از طریق او دستگاههای سرکوب از جامعه حذف شوند. پس از آنکه مقام رهبری معتدل بوجود آمد، قانون اساسی جمهوری اسلامی را تغییر داده و رهبر را که تا کنون با ما همراهی می کرده از مقام خود عزل نمائیم. پس از موفقیت در اجرای نیاتمان، تمام آنهایی را که با ما در بوجود آوردن جمهوری اسلامی بدون ولایت فقیه همراهی می کردند ترک می کنیم و با انجام رفراندم به حیات جمهوری اسلامی خاتمه داده، جمهوری سکولار دموکراتیک را بوجود می آوریم. تصور چنین سناریویی یا نشان ساده لوحی مفرط یا تزویر یا هر دو است. این روش دستیابی به قدرت سیاسی چه تفاوتی با کنش خمینی در انقلاب ٥٧ دارد؟ چرا اینگونه سیاست اندیشی هنوز در میان برخی مقبول است؟ برای روانشناسی اجتماعی اینگونه گرایشها باید به زبان معنویت و اخلاقی مراجعه کنیم که تزویر و خدعه را در عرصه سیاست و زندگی اجتماعی لازم و ضروری می داند.
اکثر ما ایرانیان در اثر بد آموزی های محیط به این باور رسیده ایم که دروغ، تزویر و دورویی از مشخصات لاینفک سیاست اند. این نگرش، همیشه جزو اعتقادات ایرانی نبوده است بلکه از دوره ای خاص وارد فرهنگ و اعتقادات ایرانی شده است. دیو دروغ، سالار دیوان و مهمترین یاور اهریمن بود. ایرانیان به رواج دروغگویی در میان یونان با دید تحقیر می نگریستند. گزارش هرودوت از مطالبی که کورش به سفیر اسپارت در مورد رواج دروغ در بازارهای یونان گفته بود[7] نشان از بیزاری ایرانیان از دروغ در عرصه سیاسی و اجتماعی داشت. دوری عادت دروغگویی از فرهنگ اصیل ایرانی چنان اشکار است که حتی آقای کروبی در مناظره تلویزیونی خود با احمدی نژاد، قبل از انتخابات ریاست جمهوری ١٣٨٨ به انزجار ایرانیان عصر زرتشت از دروغ و تزویر اشاره می کند[8]. برای موفقیت در عرصه اجتماعی و سیاسی، دروغ و تزویر نه تنها ضروری نیست بلکه در درازمدت تاثیراتی بس مخرب خواهد گذاشت. برای زدودن دروغ و تزویر از زندگی سیاسی و اجتماعی، یا باید سیستم ارزشی دوران باستان ایران را احیاء کنیم یا سیستم ارزشی جدیدی را از نو بنیاد نمائیم.
سیستم ارزشی ایرانیان و یونانیان باستان با زبان معنوی و اخلاقی عرضه می شد که بقا و حفاظت آن سیستم ارزشی را تضمین می کرد. احیاء زبان معنویت عصر باستان در دوران رنسانس زمینه را برای ورود به عصر روشنگری و پیشرفتهای بعدی فراهم نمود.
با ظهور ادیان ایدئولوژیک، تبدیل دین به ایدئولوژی سیاسی، خارج شدن آن از حوضه خصوصی و ورود آن به عرصه اجتماعی برای به انقیاد کشیدن بخشی از جامعه، زبان معنوی دینی در تعاض با معنویت ذاتی انسانی قرار گرفت. علت فراگیری فساد و بحرانهای سیاسی و اجتماعی در جوامعی که مذاهب ایدئولوژیک بر آنها حاکم است تعارضی است که بین زبان معنوی دینی با سیستم ذاتی معنوی انسانی وجود دارد.
امروز با شکست مذاهب در عرصه معنویت و اخلاق باید منبعی دیگر برای تدوین زبان معنوی خود پیدا کنیم. دو راه در پیش پای ما قرار دارد. یا باید از داده های علمی جدید در تدوین زبان معنوی جدید بهره جویی کنیم و یا چون دوران روشنگری اروپا ارزشهای دوران باستان را احیاء نمائیم. خوشبختانه هر دو این طرق ما را به یک پاسخ واحد خواهند رساند.
باید تلاش کنیم تا بر اساس شناخت از تجارب تاریخی مردم ایران و ملل دیگر و همچنین شناخت از داده های علمی جدید این مبحث را برای نقد و بررسی همگانی بگشائیم. با امید به روزی که عناصر فرهنگ ناسالم برای همیشه از زندگی سیاسی مردم ایران خارج شده و امور اداری مردم ایران بر عهده خادمانی آرمان خواه، نیک اندیش، نیک گفتار و نیک کردار قرار بگیرد.
اکبر معارفی
اسفند ١٣٨٩
واقعیت این است که احیا کردن ارزش های باستانی در عمل ممکن نیست. پس یک راه در برابرمان است؛ داده های عملی جدید در تدوین زبان معنوی جدید. این تنها راه ما است که با استفاده از تجارب دموکراسی جهان به نقد گذشته مان بپردازیم و هر آنچه را که مایه ی رنج بوده و هست به کناری نهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر