پس از سال ۱۳۳۲ که شاه توانست با همیاری گسترده روحانیت نیروهای ملی و چپ - حزب توده - را سرکوب کند، فعالیت نیروهای مذهبی بسیار گسترش یافت. شاه می خواست از نیروهای مذهبی برای حکومت شاهنشاهی اش سپری در برابر نفوذ احتمالی کمونیسم بسازد و البته این سیاست دقیقا با سیاست جهنی امریکا و غرب همسو بود. البته نیروهای مذهبی هم بشدت مواظب شاه بودند تا از محدوده ی منافع آنها بیرون نرود که نمونه اش را اینجا بخوانید:
اما شاه از سال ۱۳۳۸ برای اجرای اصلاحات اجتماعی زیر فشار امریکا قرار داشت. این اصلاحات می باید به گونه ای می بود که ضمن حفظ حکومت شاه، وضعیت دردناک اقتصادی را کاهش دهد تا نفوذ شوروی سابق جلوگیری کند. گزارشگر امریکا وضعیت ایران را با ویتنام مقایسه کرده بود ( نوشته پیشین ) و نیز بیشتر در راستای سیاست های جهانی امریکا قرار گیرد. اولین نمونه آن در سال ۱۳۳۸ در مورد شناسایی دوفاکتوی اسرائیل ظاهر شد:
که با واکنش روحانیت روبرو شد. اما با وجود آیت الله بروجردی این رویارویی بسیار اندک بود. با درگذشت آیت الله بروجردی، اصلاحات شاه سرعت بیشتری گرفت. تنها کسی که سیاست های شاه و شخص وی را نقد کرد شخص آیت الله خمینی بود. او بر سه مورد اصلی انگشت گذاشته بود که با احساسات مذهبی مردم هماهنگ بود:
رای زنان، حذف قسم به قران، و رابطه با اسرائیل. البته در کنارش اصلاحات ارضی و اصول ششگانه و رفراندم شاه را برای آن تحریمم کرده بود.
کار این رویاروی به ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ کشیده شد. شاه طبق معمولش از رویارویی می ترسید. کسی که مسئولیت این رویارویی و سرکوب را برعهده گرفت اسدالله علم نخست وزیر بود او حتا تلفن های دربار را به مدت ۲۴ ساعت قطع کرد تا از دخالت احتمالی شاه جلوگیری کند.
خمینی در فرانسه . دکتر نهاوندیان. ص ۵۹
نکته قابل توجه آن که نیروهای ملی برای اصلاحات بر اساس قانون اساسی تکیه می کردند که شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. اصلاحات باید توسط دولت های قانونی و مجلسی انجام شود که نمایندگان واقعی مردم در آن حضور داشته باشند نه نمایندگان دست چین شده توسط شاه.و شاه سخنان آنان را دیر فهمید:
شاه بارها گفته بود که به سلطنت ظاهری علاقه ای ندارد و این بود که نیروهای ملی بر اساس قانون اساسی مشروطیت نمی توانستند از این اصلاحات حمایت کنند مگر این که قانون اساسی را عوض می کردند. در این صورت همان می شد که آیت الله بروجردی چند سال پیش گفته بود:
- آنان - کشورهای دیگر - ابتدا رژیم سلطنتی را به جمهوری تبدیل کردند»
دولت های ایران : از سید ضیاء تا بختیار - ص ۴۵۴ - مسعود بهنود.
و شاه از این می ترسید!
نزدیکی نیروهای ملی - که کم کم پراکنده می شدند - با نیروهای مذهبی هنگامی بیشتر شد که حسنعلی منصور نخست وزیر قانون کاپیتالاسیون - مصونیت امریکایی ها در ایران - را به تصویب مجلس رساند و جانش را هم توسط نیروهای فدائیان اسلام از دست داد. این نیروها مورد توجه آقای خمینی و بازاریان بودند!
فرستاده ویژه امریکا در میانه سالهای ۴۰ به ایران می نویسد حتا آنها که بظاهر طرفدار پروپا قرص شاه اتد، در خلوت از شاه بطور همه جانبه حمایت نمی کنند :
به این ترتیب سکولاریسم تقلبی پهلوی که می خواست از نیروی مذهب برای تقویت خود و بر علیه نیروهای چپ استفاده کند، نه تنها به این کار موفق نشد، بلکه آن را که از شروع حکومت پهلوی در قم بنیاد گرفته بود اینجا:
و در تایید حکومت رضا شاه اعلامیه ها دادند، اینجا :
https://t.me/gozaresh1395/3986
و از سال ۱۳۲۰ به سرعت گسترش یافتند، در زمانه اصلاحاتش به نیروهای مخالفی تبدیل کرد که توانست همه نیروها را برای سرنگونی اش بسیج کند.
از این ببعد تمام نیروها برای به زانو در آوردن شاه می کوشیدند. دیگر به آنچه می باید بجای حکومت سلطنتی بیاید فکر نمی کردند. می گفتند :
شاه برود، همه چی درست می شود!
تمام نیروها در واقع سه شاخه بودند :
نیروهای مذهبی سنتی به رهبری آقای خمینی و زیر پوشش مراسم مذهبی
نیروهای ملی - مذهبی مانند نهضت آزادی و مجاهدین خلق تحت تاثیر دکتر شریعتی
نیروهای چپ - که بنام چریک های فدایی خلق مشهور شدند.
این نیروها برای به زانو در آوردن شاه از همه امکانات استفاده می کردند از جمله کشورهای خارجی. یکی از این کشورها مصر بود به رهبری جمال عبدالناصر:
همه به این دلیل با حکومت شاه مخالف بودند، که او را نماد دیکتاتوری می دانستند و نیروهای مخالف را سرکوب می کرد.
همه نیروها به براندازی دیکتاتور فکر می کردند نه به براندازی دیکتاتوری ! به همین دلیل - بجز اندک افراد پراکنده - کسی در فکر مبارزه با دیکتاتوری نبود. نتیجه چنین هدفی این بود:
هیچکدام به فکر حکومتی بر مبنای دموکراسی نبودند!!
و این نکته مشترک همه شان بود!!
نیروهای سنتی مذهبی به فکر حکومت اسلامی بودند
نیروهای ملی - مذهبی مانند نهضت آزادی اول برایشان مذهب مهم بود تا ایرانی بودن:
نیروهای مجاهدین خلق به فکر دیکتاتوری مستضفان جهان بودند زیر افکار دکتر شریعتی
نیروهای چپ سازمان فدائیان خلق به فکر دیکتاتوری پرولتاریا بودند.
می بینیم همه به نوعی خواهان حکومت دیکتاتوری بودند، اما نه دیکتاتوری شاهانه! هر کس می خواست دیکتاتوری خودش را بر پا کند!
توان رهبری روحانیت و امکانات گسترده موسسات و هیات های مذهبی چنان بود که نیروهای دیگر را در خود فروبرد و حکومت خود را در برابر انواع دیگر دیکتاتوری مستضعفان و پرولتاریا برقرار ساخت. بقول یکی از آنها حکومت « ملاتاریا » را بر قرار کرد که :
نتیجه اش را هر روز احساس می کنیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر