۱۳۹۷ اردیبهشت ۶, پنجشنبه

نگاهی به تاریخچه مبارزه مدنی در ایران .





با پوزش از طولانی بودن این نوشته! نمی شد نیمه کاره ولش کنم!!

در نوشته پیشین : 



در پاسخ به پرسشی که « وضعیت کنونی را چگونه به پایانش می بریم ؟ »‌ دو پاسخ متفاوت دریافت شد. 

پاسخ اول : 

به گمانم پایانش با جنگ و ویرانی و خونریزی همراه خواهد بود که اگر به سرانجام خوبی برسد باکی نیست... اما نگرانم از حیله هایی که در آستین ها پنهان است.

پاسخ دوم :اسمش را گذاشتم بن بستی به اسم ایران....

به نظر می رسد که ما دستاوردهای تاریخ خودمان را از یاد برده ایم: مبارزه مدنی! 

مبارزه مدنی هرچند به درازا بکشد، اما مشکل را از راه بر می دارد . فقط بردباری و هوشیاری لازم دارد تا نه بدامن جنگ و خونریزی بیافتیم و نه هم احساس کنیم به بن بست رسیده ایم. 

مبارزه مدنی اعتراض به هر قانون، مصوبه، تصمیم، فتوا و حاکمیتی است که با نظرات مردم هماهنگی نداشته باشد. در چنین حالتی یا مردم اعتراض مستقیم می کنند یا برای فرار از آن، راهی می جویند: فردی یا اجتماعی!

نظری کوتاه بر رفتار ما ایرانیان در طول تاریخ می تواند نشان می دهد که چگونه مبارزه مدنی را به پیروزی رسانده ایم. می بینیم  در تمام نمونه ها، یک اندیشه نو مطرح شده است. بقول حافظ : 

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

۱ -  ما در برابر دینی که می گفت :

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ - سوره ۳ - آیه ۱۹ 

به همین علت خدایش برای غیر مسلمانان  قهارو مکار  بود و برای مسلمان رحیم و رحمان، خدایی آفریدیم که کاری به کار خلق نداشته باشد و اجازه دهد هر کس به دین خودش باشد. عیسی به دین خودش و موسی نیز. 

این خدا، خدای عرفان بود. خدایی که پیروش این گونه آموزش داده است :

  • هر که در این سرا در آید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد »


شیخ ابوالحسن خرقانی عارف قرن چهارم هجری:

مقایسه کنید با تفتیش عقاید در جمهوری اسلامی از خانه تا خیابان تا محل کار! 

این یک مبارزه مدنی بود با تسلط اعراب بر ایران !

۲ - همگام با این روش از مبارزه مدنی بر علیه تفکر اسلامی - عربی، اندیشه  دیگری پیدا شد بنام شیعه گری! مذهبی ساخته و پرداخته با روایات عربی اما بر علیه حاکمیت آن! 

جالب است بدانیم که هیچ یک از کسانی که بنام امامان شیعه شناخته شده اند، با حرکت های ایرانی بر علیه حاکمیت عربی موافق نبودند!! جواب امام جعفر صادق به ابومسلم خراسانی چنین است :

 «  معلى ابن خنيس مى گويد: در زمانى كه پرچم هاى سياه ابومسلم خراسانی بر افراشته شده بود و هنوز بنى عباس به خلافت نرسيده بود, نامه هايى از عبدالسلام ابن نعيم, سرير و تعداد ديگرى خدمت امام صادق(ع) بردم. آن ها نوشته بودند: 
ما موقعيت را براى خلافت شما مساعد مى بينيم. نظر شما چيست؟ » 

امام صادق(ع) نامه ها را به زمين كوبيد و فرمود: زهى تإسف و افسوس! من امام و پيشواى آنها (ابومسل و پیروان وی) نيستم. (9) »

 حر عاملی، وسائل الشيعه, ج 11, ص 37.

و در نامه ای دیگر وی چنین جواب می دهد: 

  • چه زمانى اهل خراسان شيعه تو بودند؟ آيا تو ابو مسلم را به آن جا فرستادى؟ آيا تو به آن ها دستور دادى لباس سياه بپوشند؟ آيا اين ها كه براى حمايت از بنى العباس از خراسان آمده اند تو آن ها را به اين جا آورده اى؟ آيا كسى از آنان را مى شناسى؟  (10) »

مسعودی، مروج الذهب، ترجمه پاینده، ج 3، ص 269.


این داستان در قرن دوم هجری بود.  

با این حال، علمای دینی شیعه، به اشکال گوناگون از جمله گسترش مذهب شیعه، بر علیه حاکمیت عربی کار کردند.

 از معروفترین فعالان آن، خواجه نصیرالدین طوسی است. او افزون بر تسلط بر اسلام در کشف این روایات استاد بود و در همان حال نیز دانشمندی بود ستاره شناس!. او در قرن هفتم زندگی می کرد.

حاکمیت اسلامی - عربی که از قدرت گیری حکومت خوارزمشاهیان نگران بود، به تشویق مغولان پرداخت تا با حمله به خوارزمشاهیان، خودش را سرپا نگه دارد. البته حماقت خوارزمشاهیان که تعدادی از بازرگانان مغول را کشته بودند نیز به این یورش کمک کرد. ولی: 

جریان مذهبی شیعه که پا گرفته بود، درست بر ضد حاکمیت عربی کار کرد. خواجه نصیر به خدمت هلاکوخان مغول درآمد - با همان ستاره شناسی اش که مغولان سخت به آن پایبند بودند - و هلاکو را که می ترسید به بغداد حمله کند و اگرخون خلیفه را بریزد جهان نابود می شود، تشویق به حمله کرد و به آو آموخت که می توان از شر خلیفه راحت شد بی آن که قطره خونی از دماع خلیفه بریزد. جناب خلیفه نمد مالی شد، چنان که نه خونش آمد و نه نفسش!

۳ - جریان صوفیگری - که بخشی از همان عرفان بود - با شیعه گری بهم پیوستند. اکنون وقت آن بود که ایران به استقلال واقعی اش برسد که به پیدایش صفویه انجامید. اما این یکی با شمشیر بود! شیخ صفی الدین اردبیلی که خودش صوفی و سنی مذهب بود، نوه اش سردمدار شیعه گری شد و شد اسماعیل ولی الله!! قرن نهم هجری.

حاکمیت پدید آمده مخلوطی شد از مذهب شیعه با عرفان، اما آن که شمشیر دستش بود مذهب بود! و نه عرفان! 

توجه داشته باشیم که حکومت صفوی برای توجیه حاکمیت مذهبی خود از طرف علمای مذهبی شیعه در ایران دچار کمبود بود!! و برای جبران این کمبود، علمای شیعه خارجی را به ایران آورد. از آن جمله اند شیخ حر عاملی، محقق ثانی و محقق کرکی! که از جبل عامل لبنان به ایران دعوت شدند و حتا شیخ کرکی به عنوان نایب امام مهدی در همه ی امور کشورداری دخالت کرد مانند ولایت مطلقه فقیه !!

  با حاکمیت مذهب ، عرفان و فلسفه را خارج از دین اعلام کرد و بسیاری از این گروه را تکفیر که نمونه بارز تکفیر شده اش  ملاصدرا است. قرن یازده

و بسیاری از اندیشمندان و شاعرانی که نمی خواستند در خدمت آن باشند به دربار هندوستان و نیز عثمانی آن زمان پناهنده شدند. تعداد آنان چنان زیاد بود که زبان درباری آنجا به فارسی تغییر یافت!! و دو مکتب شعری هندی  و عراقی در آن زمان پیدا شدند!!

این سرزمین از چاله به چاه افتاد، از مذهب عربی - سنی - به مذهب خودش گرفتار آمد: مذهب شیعه! که مانند مذهب اهل سنت بر علیه هر نوع آزاد اندیشی و نو آوری بود. این مخالفت هم از راه تحریک احساسات مذهبی مردم بود و هم با استفاده از قدرت حکومت!

داستان سرکوب بابیه و شیخیه که خودشان نیز نوعی مذهب بودند اما با نوآوری، از این گونه بود! 

۴ - انقلاب مشروطیت نمونه دیگری از مبارزه مدنی است. مبارزه ای جدای از مذهب برای برپایی عدالت خانه و برپایی مجلس شورا. این اندیشه تازه ای بود حاصل تاثیر جنبش دموکراسی اروپا.اگر چه:

حکومت کوشید با استفاده از نیروی نظامی این مبارزه را درهم بشکند، اما نتوانست. 

اگر چه حکومت و روحانیت کوشیدند جلو پیدایش و رشد مدارس نو را بگیرند اما باز هم نتوانستند.مردم نیز: 

به دام حکومت نیفتادند تا در برابرش دست به اسلحه ببرند! 
به دام روحانیت هم نیفتادند تا از فرستادن بچه هایشان به مدارس تازه خودداری کنند!

تعدادی از انقلابیون حتا در زندان حتا سر بریده شدند اما روش مردم برای از بین بردن حاکمیت استبداد همان روش مبارزه مدنی بود: تحریم، تحسن،  اعتراض خیابانی! و استقبال از روش های نوین کشورداری!

 در آخرین لحظه های عمر آن استبداد، دو گروه مسلح از اصفهان  و تبریز بسوی تهران آمدند اما پیش از رسیدن آنان، محمد علی شاه به دربار روس پناه برد و بساط استبداد قاجاری بهم ریخت. اگر چه زیر بنای اجتماعی - اقتصادی اش همچنان پا برجا بود: نظام ارباب و رعیتی! 

بالاخره فرمان مشروطیت -  بدون جنگ رویاروی ملت و حکومت قاجار - صادر شد! 

۵-  با روی کار آمدن حکومت رضا شاه، مبارزه تازه ای شروع شد!

رضا شاه با همه ی کارهای خوب و مثبتی کرد، مجلس شورا را زیر کنترل گرفت  مانند امروز که ولایت مطلقه فقیه چنین می کند. علاوه برآن  یک کارش احساسات مردم را جریحه دار کرد : بی حجابی اجباری!!‌
مانند امروز که حجاب اجباری چنین وضعی بوجود آورده است!

ولی رضا شاه برای بی حجابی اجباری قانونی وضع نکرد ، اما امروز برای حجاب اجباری قانونی وضع کرده اند که حتا با دستورات قرآن در مورد حجاب مغایرت دارد. 

با آن که آزادیخواهان در دام حکومتش گرفتار شدند  مانند فرخی یزدی، مردم رو در روی حکومت نایستادند، بلکه تا توانستند حجاب یواشکی داشتند مانند امروز که  عده ای بی حجابی یواشکی دارند!؛ باز هم یک مبارزه مدنی آشکار و پنهان!

۶- با رفتن رضا شاه فضای سیاسی کشور باز شد، احساسات ضد انگلیسی بالا گرفت. احزاب سیاسی چپ و  راست سر برآوردند. شاه تازه هنوز جا نیفتاده بود. مبارزه مردم از زمان مشروطیت برای آزادی های سیاس گسترش می یافت تا می رسیم به داستان ملی کردن صنعت نفت توسط دکتر محمد مصدق و کودتای ۲۸ مرداد! 

این کودتا ، سرکوب آزادی خواهان ایران را در پی داشت و مورد رضایت روحانیت بود. اما آهسته آهسته به سال های ۱۳۴۰ که نزدیک می شویم، انقلاب سفید توسط شاه به اجرا در می آید که با منافع روحانیت همراه نبود. مبارزه مدنی دوباره خودش را بصورت نارضایتی نشان می دهد. روحانیت پرونده بی حجابی اجباری را بیرون کشید، ازادی خواهان هم - که از زمان مشروطیت در فشار بودند -  با آن همراه شدند تا استبداد حاکم را به زانو در آورند. محمدرضا شاه هم مانند پدرش می خواست اصلاحات کند اما یک تنه و با استبداد. حتا دو حزب همراه خود را نیز بالاخره منحل کرد و یک حزب واحد رستاخیز را درست کرد!! در برابرش همه مخالفانش آرام آرام به هم نزدیک شدند از چپ تا راست!! از حزب توده بگیرید تا روحانیت! و دیدیم که این مبارزه مدنی چگونه یک انقلاب بی خونریزی را- در پیروزی اش -  پی ریخت. 

۷ -  انقلاب اسلامی. با توجه به تبلیغات روحانیت از اسلام و تفسیرهای روشنفکران مسلمان - در طول سالیان دراز ، و سرکوب امیدهای مشروطیت در این انقلاب هرکس تعبیر خودش را داشت، اما رهبری دست روحانیت بود مانند زمان روی کار آمدن صفویه که شمشیر در دست مذهب بود!  و در نتیجه حاکمیت هم تا بن استخوان آخوندی شد که می بینیم و همه ی شرکای انقلاب و سرکوب شدند. 

این نگاه کوتاه به تاریخ  نشان می دهد مبارزه مدنی آشکار و پنهان بخشی از سرشت فرهنگی ما همراه با یک اندیشه نو بوده و نشان می دهد: 

الف -  جامعه ما در بن بست نیست، بلکه با رفتار خود حاکمیت جمهوری ولایت فقیه را به بن بست کشانده است. 
ب -  مبارزه مدنی راهی است بی خونریزی که به بار می نشیند، همانطور که می بینم این حاکمیت را فعلن به بست کشانده است. 
پ - آنچه در مبارزه مدنی مهم است ، اندیشه ای است که در آن موج می زند. توجه به این موضوع می تواند از انحراف این مبارزه به سوی انواع ایده ئولژی ها جلوگیری کند.

البته در تمام دوران های مبارزه مدنی حاکمیت ها کوشیده اند با سرکوب جنبش های مدنی به ماندگاری خود بیفزایند و این راه فذائیان زیادی داشته،  اما دستاوردش  رفتن حاکمیت سرکوب کننده، و بارورتر شدن مبارزه مدنی بوده است. 


با سپاس از بردباریتان در خواندن این نوشته طولانی!
———————————————————-

نوشته مرتبط : 

به کجا می رویم ؟ 

http://hafezehtarikhi.blogspot.ca/2018/04/blog-post_16.html



هیچ نظری موجود نیست:

var _gaq = _gaq || []; _gaq.push(['_setAccount', 'UA-20716781-5']); _gaq.push(['_trackPageview']); (function() { var ga = document.createElement('script'); ga.type = 'text/javascript'; ga.async = true; ga.src = ('https:' == document.location.protocol ? 'https://ssl' : 'http://www') + '.google-analytics.com/ga.js'; var s = document.getElementsByTagName('script')[0]; s.parentNode.insertBefore(ga, s); })();