. آقای دکتر مجتبی لشگر بلوکی این پرسش را با تنی چند از اساتید دانشگاهی و دست اندر کاران حکومتی در میان گذاشته و جواب هایی با دیدگاه های گوناگون دریافت کرده است. این نوشته به نقد دیدگاه و عملکرد این اساتید می پردازد
دانش مقهور اعتقاد!
دکتر زیباکلام نخستین فردی است که به پرسش بالا پاسخ داده است.
پاسخ ایشان خیلی روشن ،جمع و جور و دانشمندانه است که می توانید اینجا بخوانید:
https://t.me/Dr_Lashkarbolouki/50
نتایجی که ایشان گرفته به شرح زیرند:
۱ - تمرکز مطلق قدرت در دست حکومت
۲- ضعف حاکمیت قانون و در نتیه فقدان امنیت فردی و اجتماعی
۳ - کم رنگ بودن نهاد مالکیت ( هر چه بوده یکسره از آن دولت بوده )
۴ - عدم برخورداری فرد از حقوق اجتماعی بالاخص در برابر با حکومت
۵ - تمرکز قوه اقتصادی جامعه در دست دولت
۶ - فقدان گروه های اجتماعی - اقتصادی مستقل از دولت
۷ -عدم وجود نهادهای مدنی مانند حزب و روزنامه
۸- خاموش بودن چراغ علم به جز در وادی علوم دینی
بررسی :
الف - در این نتایج دو مقوله به عمد یا سهو یکسان گرفته شده اند؛ دولت و حکومت!
مقوله دولت به معنی امروز ان متشکل از رئیس جمهور یا نخست وزیر باتفاق وزراء - کابینه دولت - در تاریخ ایران فقط پس از مشروطیت مطرح شده است. پیش از مشروطیت :
الف - فقط حکومت داشته ایم و موجودی بنام دولت با ویژگی های امروزش نداشته ایم
ب - دولت داشته ایم اما نه به معنی حکومت، بلکه به معنی موقعیت.
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نمانده است ( حافظ )
این اصطلاح حتا برای حکومت ها بکار رفته است:
برآمد بر این کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار ( فردوسی )
۲ - نادیده گرفتن استقلال نهاد دین از حکومت!
از زمان ساسانیان نهاد روحانیت - زرتشتی - آنقدر قدرت گرفت که جانشینی شاهان بدون رضایت آنان ممکن نبود.
همین روش پس از اسلام در ایران ادامه یافت. تمام حکومت های پس از اسلام تا حمله مغول با تایید خلیفه اسلامی شکل قانونی به خود می گرفته اند. و از زمان صفویه به این سو نقش بسیار پر رنگی در حاکمیت داشته, به گونه ای زندگی تمام مردم جامعه را از تولد تا گور سازمان می داده است.
البته توجه به این مسئله کار یک استادعلوم سیاسی نیست، بلکه مربوط به جامعه شناسی تاریخی است.اما تحلیل سیاسی بدون توجه به جامعه شناسی سیاسی یک جامعه، از کمبود عمیقی رنج می برد که منجر به اشتباه انداختن خوانندگان می شود.
و اما ایشان اولین دلیل عقب ماندگی را « تمرکز قدرت مطلق در دست حکومت » دانسته است.
پرسش مهم اینجاست که با چنین دیدگاهی ایا ایشان قانون اساسی جمهوری اسلامی را نخوانده است؟ آیا اصل ۱۱۰ را که اختیارات ولی فقیه را شرح داده نخوانده است؟
این اصل تمام قدرت یکتایی را به رهبر جمهوری اسلایم تقدیم کرده است. با این وجود چرا ایشان در تمام مدت جمهوری اسلامی از آن دفاع کرده است؟
آیا ایشان در تاریخ ایران که هیچ، در تاریخ دنیا از جمع شدگی چنین قدرتی در دست یک نفر که هیچ وظیفه پاسخگویی را هم برای خودش قائل نیست، سراغ دارد؟
چه چیزی باعث می شود که ایشان و مانند ایشان با همه اطلاعات کافی از سیستم سیاسی بسیار متمرکز. و نقد تاریخی آن ، باز هم از چنین حکومتی دفاع کنند؟ آن هم اگر لازم باشد با اسلحه!
آیا ایشان جزو همان کسانی نیست که به عقب ماندگی فهم جامعه ایران - بویژه دانشجویان - از واقعیت چنین حکومتی هایی کمک کرده است؟
در خوش بینانه ترین حالت ، اینجاست که می بینیم که اعتقادات، دانش را مقهور کرده و دانشمندی را وادار نموده که برخلاف دانش خود، مردم و دانشجویان را به راهی بکشاند که به این عقب ماندگی بیفزاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر