۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

ما کی هستیم؟



روان شناسی اجتماعی ما

نوشته ای خواندم در مورد ما ایرانیان، ظاهرن نوشته مربوط می شود که یک دانش آموز، چه او نوشته باشد یا دیگری مهم نیست، مهم اصل مطلب است ، اینجا بخوانید:

۱۳۹۴ آبان ۱۱, دوشنبه

ایده ئولژی و نظامی گری ( ۱۲ )


گفتگوی اسفندیار با گشتاسب 

اینک گشتاسب بر تخت نشسته سران نظامی در یک سو و موبد موبدان باتقاق همه ی موبدان در سوی دیگر :

و در پیش او انجمن شد سپاه
ز ناموران وز گردان شاه

همه موبدان پیش او بر رده
ز اسپهبدان پیش او صف زده

اسفندیار دراین دیدار رسمی با گشتاسب سخن می گوید:

پس اسفندیار آن یل پیلتن
برآورد از درد آنگه سخن


او به گشتاسب یادآوری می کند که :

پس از پیروز شدن بر تورانیان و گسترش دین بهی - زرتشتی - با بدگویی یک نفر به زندان انداخته می شود

هنگامی که او در زندان است  توران و دیگر سرزمین های فتح شده به دست او بر علیه تسلط گشتاسب شورش می کنند، توران به بلخ حمله می کند، بلخیان  - از جمله زرتشت و لهراسب پدر گشتاسب -را می کشند و دختران گشتاسب را به توران می برند،

بیاد گشتاسب می آورد که پس این شکست  : 

او با مشورت جاماسب - موبد موبدان - او را از زندان فرا می خواند و قول می دهد اگر تورانیان را از سرزمین ایران بیرون براند  پادشاهی را به وی وامی گذارد و خود به عبادت می پردازد. 

اما : 

پس از بیرون راندن تورانیان گشتاسب می گوید هنوز خواهرانت در شهر توران اسیرند و اگر پادشاهی را می خواهی آنها را هم باید آزاد کنی و او این کار را به انجام می رساند.

و اکنون زمان وفای به عهد است،

سپارم ترا افسر و تخت عاج
که هستی به مردی سزاوار تاج


گشتاسب پاسخ می دهد :

ازین بیش کردی که گفتی تو کار
که یار تو بادا جهان کردگار

اما یک نفر هست که هنوز به درگاه ما زانو نزده است و او رستم است، بسوی زابل شو و او را دستگیرکن و به ایتجا بباور. زآن پس پادشاهی تراست :

به گیتی نداری کسی را همال
مگر بی‌خرد نامور پور زال

که او راست تا هست زاولستان
همان بست و غزنین و کاولستان

سوی سیستان رفت باید کنون
به کار آوری زور و بند و فسون

برهنه کنی تیغ و گوپال را
به بند آوری رستم زال را

اسفندیار پاسخ می دهد: 

چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر

ز گاه منوچهر تا کیقباد
دل شهریاران بدو بود شاد

و گشتاسب  رویگردانی رستم از دین بهی  را بهانه می کند:

هرانکس که از راه یزدان بگشت
همان عهد او گشت چون باد دشت
اگر تخت خواهی ز من با کلاه
ره سیستان گیر و برکش سپاه

چو آن‌جا رسی دست رستم ببند
بیارش به بازو فگنده کمند


فرستادن اسفندیار به جنگ رستم به دلیل رویگردانی رستم از دین  یک بهانه ایده ئولژیک است. زیرا پس از اولین جنگ با توران و پیروزی بر آن ، گشتاسب برای خوشگذرانی به زابل می رود و  دو سال میهمان رستم است:

برآمد بسی روزگاری بدوی
که خسرو سوی سیستان کرد روی

و در این مدت موبدان به گسترش دین زرتشتی در سیستان پرداخته اند:

که آنجا کند زنده و استا روا
کند موبدان را بدانجا گوا

در تمام این مدت این رستم است که از گشتاسب و درباریانش پذیرایی می کند: 

جو آنجا رسید آن گرانمایه شاه
پذیره شدش پهلوان سپاه
شه نیمروز آنک رستمش نام
سوار جهاندیده همتای سام
….
به زاولش بردند مهمان خویش
همه بنده‌وار ایستادند پیش

و در این دو سال : 

وزو زند و کشتی بیاموختند
ببستند و آذر برافروختند
برآمد برین میهمانی دو سال
همی خورد گشتاسپ با پور زال
….
به زاولستان شد به پیغمبری
که نفرین کند بر بت آزری


با این وجود گشتاسب رستم را به بی دینی متهم می کند. البته رستم شخصیت ایده ئولژیک نیست. او در خدمت مردم سیستان و ایران زمین است. 
var _gaq = _gaq || []; _gaq.push(['_setAccount', 'UA-20716781-5']); _gaq.push(['_trackPageview']); (function() { var ga = document.createElement('script'); ga.type = 'text/javascript'; ga.async = true; ga.src = ('https:' == document.location.protocol ? 'https://ssl' : 'http://www') + '.google-analytics.com/ga.js'; var s = document.getElementsByTagName('script')[0]; s.parentNode.insertBefore(ga, s); })();